سفارش تبلیغ
صبا ویژن

دست خط ...

نظر

از خون شهیدان شده میهن روشن           آن سان که زِ لاله هاست، گلشن، روشن

خاموش نمی شود چراغی که شده ست             ، با همتِ احمدیِ روشن ، روشن

 

به خون پاکِ شهیدانِ کربلا سوگند               که جز مسیر شهادت رَه تکامل نیست

مدافعانِ حرم عاشق بلا هستند                     که پیروانِ شهیدانِ کربلا هستند

قسم به عشق که سر داشتیم و سامان نه      به سینه، درد روی درد بود و درمان نه

شکوه آینه ها روی هم دوید ، شکست          شکست آینه ، اما غرور ایوان نه

تمام ایل و تبارم فدای زینب باد              بریده ایم دل از زندگی ، از ایشان نه

خیال و دست و دل از فکر و دامن و مهرش         خدانکرده جدا میشود، به قرآن نه

هنوز لشکر ما پیرو علی هستند        در این زمان که سلیمانی هست و سلمان نه

ز دودِ فتنه که روز دمشقیان شب شد        دمشق سنگر دل دادگانِ زینب شد

برای مُجمل این جمله شرح و تفسیر است       بخوان اَلَم تَرَ کَیفَ که قصه ی فیل است

حریمِ زینبِ نستوه، کعبه ی دلهاست             مدافع حرم از تیره ی ابابیل است

سپاه ابرهِ خواهند سوخت در بَرَهوت           به دست فاطمیون سنگ ریزِ ثجیل است

کسی که مجری جورِ سرانِ مکه شود            به تیغِ قهرِ ابالفضل تکه تکه شود.


این چند روز خیلی خسته بودم. واقعاً یه وقتهایی آدم کم میاره برای روو پا ایستادن و مقاومت کردن. به جانی خودم خرما اینجاها خیلی کاربرد داره. خرمای خشک و چند قُلُپ آب.

امان اِز دستی استادی سخت گیر آ با انرژی. تازه استادی رئیسمونم که ...

به جانی خودم دیگه فسفر توو مخم آ گُلبولی خون توو این رگ و ریشه های بدنم نموندِس. دِ آخه اینا(این رئیس های بزرگ) فکر میکنن ما از صبحی کله سحر تا غروبی آفتاب ممکنِس چِقَده انرژی ذخیره شده داشته باشیم؟ به خدا آقای دکتر توو این مخی من کیکی زرد نیست، ما به این چیزا که توو مخِمونس میگیم فسفر.

ف س ف ر.

ولی ظاهراً توو مخی این دکتر-مهندسایی اینجا کیکی زرد کار گذاشتن، اینها اصلاً خستگی توو سیستمشون تعریف نشدس، اینها اصلاً نمی توانم توو فرهنگشون معنا نداره! وای اینها اصلاً نمی دانم ، نمی فهمم، نمی شود، .... براشون معنا نداره.

به خدا دیگه کفی پاهام تاول زِدِس(اِز بسکی راه رفتم، از این پله های بلند رفتم بالا آ اومدم پایین).به خدا هلاک شدم توو این گرما(اِز بسکی توو این سالنها چرخیدم).خدایی فقط یکبار از ابتدا تا انتهای سالنها رو راه بری جهت بررسی نفسی برات نمی مونه.

به خدا جون ندارم دیگه....... بَسَمِس. این ظریف آ مریف که دیگه قرار شدس پا آمریکایی و کُلللی اروپایی رو واز کنن توو کلیه ی مراکزی باحال و نازنینمون ، تا هرجور عشقشون میکشه بررسی کنن. اینهمه این سالها جون کندیم و به هزار و یک روش نگذاشتیم چیزی رو از چنگمون دربیارن حالا این خدا خب کرده ها نیشستن پا میزی مثلاً گفتگو و به هزارو چند دلیلِ نسبتاً فنی-مهندسی یه جاهایی کوتاه اومدن آ هِی شربت سکنجبین خوردن.

خدا را شُکر ، وقتی اداری تموم شدس آ ماهم نگاه آخر رو انداختیم به اینهمه سانتریفیوژ آ آبشار و زنجیره ی زیبا و تابلو برق آ .... شاید دیگه نبینمتون. چشمم که دوباره افتاد به دوربین فقط سرم رو بردم بالاوا  یه نفسی کشیدم آ از عمقِ جان فقط یه دعا کردم:

 

تصویر مذهبی / اللهم عجل لولیک الفرج / نیمه شعبان

دینمان شیعه و از ترس جدائیم همه...
خونمان نذر حسین است فدائیم همه...
عجمی هستم و "لج باز" بداند داعش...
اربعین از لجشان کرببلائیم همه...

 


خدایا خدایا شکر... خدای شکر که توو این مملکت آ توو چنین شهری خوش آب و هوایی به دنیا اومدم آ پاسفره ی چنین دکتر_مهندسایی رشد کردم آ قاتی این بروبچِ باحال آ قَدَر-قُدرتی قد کشیدم. فقط شکر...

توو سایتِ نطنز بودیم و داشتیم سایت گردی میکردیم، آقای دکتر که میدونست بعضی چیزا را تئوری آ روو فایل و کاغذ دیدم، اینجا اجرایی برام توضیح میداند. خدا خیرشون بِدد. سعی میکردم شاگردی خبی براشون باشم. وجدانن ما اصفانیا استعدادهای کشف نشده ای هستیمااااا.  اینجا ، توو این سایت همه جا بوی عطرِ همون انرژی هسته ای میاد که حتی ذره ذره ی اون هم میتونه اسرائیلی و آمریکایی رو جگرسوز کنه. اینجا بوی عطری خاصی پیچیدس.

جادون خالی ، دوستانی که با محیط کاری فنی-مهندسی یا آزمایشگاههای علوم پایه و علوم پزشکی آشنا باشن میتونن درک کنن، لذت کار توو محیطهای بسیار وسیع و حجیم رو. خوشمزس. به جونی خودم خوشمزس. تاحالا سواری شاتل و بالُن و کایت و ... شدی که فرمونِش دستی خودد باشه. از ارتفاعی 600_700 متری پایین پریدی؟ شیرجه زدی؟ لحظه ی هیجانش خیلی نزدیک بود به ایستادن کنارِ بخشی از پروژه هایی که تا امروز فقط مدتهای زیادی رووش تجزیه و تحلیل دیده بودم. جادوون خالی.

(خدا وکیلی اگه شومام اینجاوا رفدین بیاین برامون تعریف کنین.)

http://www.psyop.ir/wp-content/uploads/2011/11/fordo.jpg

سانتریفیوژهایی رو دیدم که هنوز فعال نشده بودن. داکتهایی که پر از کابل شده بود و منتظری اِرتشون بودن. کابلهایی که جریان مستقیمشون آمپربالاا بود به شدت. دوستشون داشتم. مطمعن بودم خیلی وقتِس دارو دسته ای جاسوسای اوباما و جان کِری اِز این وَرا نیومدن....... براهمینِس که جان کِری جیگِرِش دارِد جِلِزا وِلِز میکونِد آ اوسا اوباماش گُفدِس جانی تا تمومی پیچا مهره هایِ هسته ای ایرانا واز نکردی برنگرد.

ولی ......... ولی.....

امروز یه جایی... کناری یکی از پنوماتیک ولوهایی ایستاده بودم که مدتها دانشمندانمون رووش تحلیل کرده بودن. امروز یه جاوایی خوشگلی ایستاده بودم و از کار با تجهیزاتی لذت میبردم که میدونستم یه گوشه ی دیگه ی دنیا ، یه موجوداتی مثلی جان کِری آ هشتون آ ... از کارکردنی ما جیگِرِشون داره کباب میشه.

هیش طوری نیست. هیش طوری نیست. بِزار یوخدَم شوما جیگِردون بِسوزه  


نظر

بعد از نیم ساعت نماز و استراحت راهی سایت شدیم... بروبچ، هر کدوم رفته بودن سر پروژه ای که رووش کار میکردن. من کارم توو اتاق کنترل بود. آقای دکتر حین رفتن سمتِ اتاق کنترل یه تذکر کوچیک داد: خانم مهندس فقط حواست باشه به دوربینِ سازمان انرژی که برای آمریکاییها زبون در نیاریها !!!!!

گفتم: آآآ کووو.کجاست؟

فرمودن: توو پاگرد. یه جایی که به بیشترین وسعت و مساحتِ ممکنه مسلط باشن. حین رفتن توو اتاق کنترل دوربین رو دیدم. آمریکاییها بیش از اونکه تصور کنیم حواسشون جمعس. یعنی ذاتاً 60 الی 70 تا حواسی آدم ذاتی دارن و البته یه 300 الی 400 تا حس هم اِز جَک و جونِوَرا توو جنگل و اقیانوس آ مرغ و خروسها قرض کردن تا بتونن همیشه با کمترین عملِ نمایانگر پیچ و مهره های تکنولوژی و پیش رفت ایرانی جماعت رو از هم واز کنند.

 

 هر دشمنی که به تو چپ نگاه کند خار میکنم
پوزش به خاک کشم، زندگی اش تار و مار میکنم


اتاق کنترل خیلی وسیع و مجهز بود. رشته فنی مهندسیها خوب درک میکنند. بخصوص بروبچی که رشته هاشون مرتبط هست با اتوماسیون، ابزاردقیق، قدرت، مهندسی تکنولوژی، مدیریت پروژه و ...  یکی از لذتبخش ترین قسمتهای کنترل پروژه کار روو اتاق کنترلس.

ساعتی که توو اتاق کنترل نشسته بودم آ عملی پروژه ی روو دستم رو چک میکردم خیلی لذتبخش بود. همه ی اون دستگاهها رو یکجا جلوی چشمم داشتن کار میکردن.

اونهمه تابلو برق، اون همه دستگاههای کنترل PLC اونهمه نمایشگری که توسط کاربرهای قدر قدرتشون داشتن سایتی با اون عظمت رو کنترل میکردن. ما هر کدوم فقط قسمتی رو اونهم به صورتی غیر عملی مهندسی کنترل میکردیم... اصلاً دلم نمی خواست یادم بیاد که اون اوبامایی مادِر مُرده چه غلطا کردِس آ یه وقتایی چه خوابایی برای اینهمه تجهیزاتی ما دیدس آ این آدِما ظریف مَریفی مام چقدر عینی ..... احساسی خاکبِسری کَردند جلوشون. 

برای اینکه اون حِسی تَلخ اِز توو ذهنم بِرِد بیرون ، پاشدم رفتم پا تابلو برقایی که با بندبندشون میشد عشق و حال کرد. دکتر که ذوق و شوق رو توو لحنی کلامم میدید، یوخده برام همونجا توضیحات بیشتری داد جهت راهنمایی و بعد هم پیشنهاد داد بریم قسمتهای دیگه یی که هنوز ندیده بودم رو ببینیم. ظاهراً شامل قسمتهایی از پروژه میشه که طراحیش دست خودشون بوده.......

و من الله التوفیق.


نظر

کم کم وقتی اذانی ظهر نزدیک شد آ ناهار ا یه استراحتی نیم ساعتی. توو سالن ناهار خوری که رفتیم بروبچای شرکت تعارف کردن که این آقای دکترا وِلِش کن آ بیا برامون تعریف کن کوجاوا رفدین. دلم نیومد دیدم میشد موقع ناهارم یوخده کسبی دانشی فنی کرد. میدونی اینجور استادای پرتجربه، هر گوشِ شنوایی رو، هم اندازه ی کلامشون نیمیبینند، اول لابلای حرفاشون سبک آسنگین میکونند تا بیبینند ظرفیتی کلامشونا داری یا.....خلاصه ی کلامش جمله ی باحالی بود!!!...

(آخه این دکتر -مهندسایی که کارشون همیشه توو پروژه های مِلیس کم پیدا هستن ، یا اصِش پیداشون نیست، البته دورِز جونشون بعدشم یا شهید میشند یا فراری مغزها شاملی حالشون میشد. (دوروغ میگم؟؟؟) خلاصه جادون خالی رفتیم در جواری استاد ناهار . ضمنی ناهار خودم سری حرفا واز کردم آ یوخده از محدودیتهایی که برای غنی سازی گذاشتن پرسیدم. استاد فقط نکته ها رو اشاره میکرد...


موقع نماز و استراحت مُخَم خیلی مشغول بود. بروبچِ شرکت بِهم یادآوری کردن که سعی کن نیم ساعت استراحت رو از دست ندی که تا آخری وقت باید روو پا باشی و مشغولی کار. داشتم به تیز و بی اشکال کار کردنی آمریکاییا فکر میکردم    آ بی خیال و آسوده کار کردنی خودمون .

وقتی برای مثال آوردنی یه RAM رو برای بروبچ مثال زدم و گفتم بابا اینجا خیلی بی دروپیکرس ، یکی از بروبچ یه ماجرایی تعریف کرد که ضمنی تعریف کردنش خودش رووده بر شده بود و من هاج آ واج فقط پرسیدم راست میگی؟ که همگی تصدیق فرمودن...

با خنده ی تمام تعریف کرد که چیطوری یه شب دستگاهی جوشی شرکت رو که خراب شده بودساا بدونی اجازه آ اطلاع برمیداره میاره اصفهان تعمیرش میکنه آ صبح با ثبت و اجازه وارد میکنه.


   

فقط به این فکر میکردم که همین بی احتیاطی ها در کار بوده که اینقدر راحت بعضی غلطای بیجا از بعضیا دیده شده... خدایی چرا اینقدر راحت داریم اجازه ی تعطیلی پژوهشکده های به این عظمت رو میدیم؟؟؟؟.....

خدایی راسته؟؟

راسته که اگه این تفاهم نامه ی لعنتی امضا بشه ما دری هرچی پژوهشکده ی فنی مهندسی مربوط به انرژی هسته ایس رو تخته میکنیم؟؟؟

راسته که اگه این تفاهم نامه ی لعنتی امضا بشه ما غنی سازی رو کُلاً میزاریم کنار آ میاییم توو وبلاگامون خاطره نویسی ؟؟؟

راسته که اگه این تفاهم نامه ی لعنتی امضا بشه ما ارتش و نیروهای نظامیمونم غلامِ حلقه به گوشی آمریکا میشه؟؟؟

راسته که اگه این تفاهم نامه ی لعنتی امضا بشه مادانشمندانِ علوم یوخده هسته ایمونم میرن توو صنعتی پفک نمکی مینو آ بستنی قیفی وانیلی فعال میشن؟؟؟

راسته که اگه این تفاهم نامه ی لعنتی امضا بشه هیچ تحریمی برداشته نمیشه و فقط همه ی حریمها شکسته میشه؟؟؟

راسته که اگه این تفاهم نامه ی لعنتی امضا بشه ما.....

د آخه مگه ما به همین آسونی آ مفتی مفتی این سایتها و نیروگاهها و ... رو سریپا کردیم که حالا مفت آ شیرین درشا گِل بیگیریم؟ د آخه مگه ما علوم و فنون چنین عرصه های فنی_تخصصی رو اِز کفی رودخونه زاینده رود ظُفتش کرده بودیم؟ که حالا کُلا بزاریم کنار آ بیخیال... د آخه ما نیروهای نظامیمون دست پروده ی شوما بودن که حالا شوما هروقت دلدون خاست تشریف بیارین توو جیباشونا بِگَردین؟؟؟ د آخه مگه ما دانشمندان و اساتیدمون اینهمه عمر آ زندگیشونا مفتی اِز سری راه آورده بودن که حالا حاصلی عمرشون همه ش تقدیمی شوما نُوشی جوندون آ یه قهوه داغم رووش.... د آخه اصلا اینهمه بازار راه انداختین غیری این بود که تحریم برداشته شِد برداشته شَد؟؟؟ پس چی چی ........ د آخه قاتی کردم.  

بَشَدون بَگم اگه قاتی بوکونم قاتیدون میکونما .... حالا گفته باشم....


صبحِ اولِ وقت که واردِ سایت شده بودم، یوخده جَوگیر شده بودم آ آرووم و با احتیاط راه می رفتم، احساس میکردم اگه قدمهام رو کج و مُوَج بردارم یه بمبی هسته ای زیری پام منفجر میشه... این همکارانی خدا خوب کرده ی منم که اوسسسسسا مسخره کردن. خلاصه یه نیم ساعتی طول کشید تا ماهیچه های گردنم نرم شدند آ توونستم سمتی چپ و راستم رو نیگاه کنم.

نازی .... چقدر این سانتریفیوزها و گیجهای سرشون رو دوست داشتم، دستگاههایی که آدم به این زودی ها نمی توونه لمسشون کنه و از نزدیک زیر و رووشون رو نیگاهِ کارشناسی کنه ، گاهی خیلی برای آدم عزیز می شن. برنامه ی کاریم رو جوری تنظیم کرده بودم که مجبور بشم لابلای همین دستگاهها و کابلها و لوله ها و .... بچرخم. دفتر دستکهای کاریم دنبالم بود و مشغول بودم که یکی از بروبچ اومد آ یه نکته ی ظریف گوشزد کرد.

خانوم مهندس وقتتون رو اینجا هدر ندین. شوما معلوم نیست به این زودیا بتونین دوباره برگردین اینجا. پس یه کاری کونین با آقای دکتر حتما بازرسی فنیِ کُل رفته باشین. اومدم بگم من خودم قبلا برنامه ریزی کردم که یه اشاره کرد به ساعت ....دیدیم آآآآآآآآآآ داره ظهر میشه. خدا خیرِد بددد مهندس.

رفتم سراغی دکتر آ با شصتا زبون مخشا بکار گرفتم تا بالاخره راهی شد.عینی فیلم مستندهای رازِ بقا . خیلی از نقشه ها و پرونده هایی رو که تا به امروز فقط روو کاغذ آ فایل Edit کرده بودم و مطالعه حالا مستند میدیدم. وجدانن چه عظمتی داره سایتی نطنز. دمشون گرم. کارخونه ها و محیطهای کارگاهی ملیِ زیادی دیدم اینجا یکی از بزرگترینشس. خدا به این دکتر احمدی نزادی که استارتی تکمیلشا زد خیری دو دنیا بدد. به این دار و دسته ای که دارن درشا تخته میکونندم هرچی صلاحشونس بِدد. ما که از سیاست چیزی سرمون نیمیشد ولی کاش راه علم و گسترشی دانش و پزوهشا گِل نگیرند آ اسمشا بزارن گسترشی روابطی بین الملل... هنوز پروزه های سایتی نطنز تکمیل هم نشدس. کاش آرزوو به دل نمونیم آ حداقل نطنزمونا تکمیل کونیم آ بعدش درشا تخته کونیم. خیلی پیروزکام میشن این آمریکاییا اگه اینجوری ناکاممون بزارن. ما حتی هنوز پروزه های اسمیِ نطنز رو هم تکمیل نکردیم آ داریم به این آمریکاییا قول میدیم که دری کارگاههامون رو تخته میکنیم. این اسرائیلیا خیلی شیرین کام میشن آ ما از تهی حلقمون تا ناکجا آبادمون میسوزِد...

 

هر دشمنی که به تو چپ نگاه کند خار میکنم
پوزش به خاک کشم، زندگی اش تار و مار میکنم

کاش....

یاعلی...........


نظر

با بروبچ راه افتادیم سمت آبشارِ سانتریفیوزها. اینجا آبشارهای 164تایی داره. باحالن و عظیم. تابلو برقهای مختلف و هرکسی یه دفتر و دستکی به دنبالش جهت طراحی. وقت کم میارم، دلم میخواد همه جا سرَک بکشم و یه نیگاهی بکنم. رئیس محترم هم وعده ی یه بازرسی مفصل رو داده، انشالله به همین امروز بِکِشه. خیلی کار دارم. اینجاهام جا برای نشستن نیست، بروبچ سرتاسر سایت پخش شدن. خوبه دیروز همه ی این دفتر و جزوه ها رو آوردم، الآن توو جلسه ی کارشناسا عدد و رقمهام رو کجا مینوشتم؟؟؟

هرکدوم رفتیم سرِ کار و مشغله ی خودمون، تا ظهر(قبل از نهار) مشغولی سرکشی به پروزه هایی بودیم که این چندماه رووش کار کرده بودیم. دیدن آبشار سانتریفیوزها از نزدیک باحال بود. نماینده ی شرکت از شهید احمدی روشن می گفت. از ساکت و آرووم بودنش. از خوش اخلاق بودنش. از فعال و کارری بودنش...

ساعت ناهار و استراحت یه جزوه پیدا کردم توو اتاق کنترل،تا وقت هست میشه خوندش:

 

مفهوم کنترل کردن یک پروسه، با اصول زیر امکان پذیر میشود: 
 
مشخص کردن ترتیب کار ماشین
 
انتخاب مدل PLC 
 
اختصاص دادن آدرسهایی از حافظه PLC  به ترمینالهای ورودی و خروجی
 
برنامه‌نویسی و ذخیره آن در حافظه PLC
 
تست نهایی و اجرای برنامه کنترلی
 مفهوم کنترل کردن یک پروسه، کاری بسیار ساده و آسان است و انجام اصولی موارد زیر را می‌طلبد:
مشخص کردن ترتیب کار ماشین
عملیات سیستم کنترلی توسط المانهای ورودی تعیین می‌شود، بسته به شرایط موجود یک سیگنال به PLC فرستاده می‌شود. در پاسخ، کنترلر بر طبق برنامه کنترلی که در حافظه خود دارد سیگنالی به ترمینالهای خروجی، که کار دستگاه را کنترل می‌کنند، می‌فرستد و به این ترتیب عمل کنترلی خواسته شده، انجام می‌شود. قبل از نوشتن برنامه باید فلوچارت ترتیب و توالی عملیات را رسم کنید.
انتخاب مدل PLC
با بررسی سیکل کاری پروسه‌ای که می‌خواهیم کنترل کنیم، مشخص کردن تعداد و نوع Input/Output های سیستم و با توجه به دقت مورد نیاز، PLC مناسب را انتخاب می‌کنیم. در مورد انتخاب یک PLC بایستی مشخصه‌های زیر را تعیین کنیم:
تعداد ورودی‌ها
تعداد خروجی‌ها
نوع ورودی و خروجی‌های دستگاه
تعداد رجیستر‌ها و بیت‌های کمکی
تعداد تایمر‌ها و شمارنده‌های مورد نیاز
اندازه حافظه
سرعت اجرای برنامه و پاسخ‌دهی دستگاه Scan Time
برخی از شرکت‌های مشهور سازنده PLC عبارتند از : LG ، MITSUBISHI، TELEMECANIQUE، OMRON ، ALAM BRADLEY ، SIEMENS‌ و...
.........

 


آفتاب زده بود که رسیدیم سایت. از ایستگاه حراستیهای مختلف رد شدیم، تا به کابینِ اسکن رسیدیم. اِز همون مدلی اسکنهایی که توو انواع و اقسامی فرودگاهها هست. همکارانِ گرامی فرموده بودن خانم مهندس موبایلدونا همینجا میگیرن، خب منم توو گوشی موبایلم ram داشتم، که به هرحال فایلهای عکسی خصوصی تووش داشتم، آوردمش بیروون آ گذاشتمش لا سررسیدی که همراهم بود. نماینده شرکت، داخلی سایت باماشین اومده بود دنبالمون. خودش گفت دفترِ سررسیدتون رو بزارین توو ماشین، ولی کیف و موبایلتون رو ببرین تا اسکن بشه.

وسایلهامون رو دادیم برای اسکن، با اجازدون گوشی موبایلم که برچشب خورد آ تحویل گرفتنش تا لحظه خروج از سایت که برگردوننش. الباقی بروبچ هم به همچنین.  وقتی وارد محوطه ی وسیع و گسترده ی سایت شدیم، اول رفتیم تووو کابینهای مخصوصی شرکت ، وسایلی غیری ضروریمونا گذاشتیم و هر کدوممون با وسایلی کاریمون راه افتادیم سمتی سایت.

من که هنوز چیزی خاصی از انرژی هسته ای آ ... به چشم ندیدم.

ولی تمامی دفتر-دستکهام رو آوردم تا سوالاتم رو جهت پیشبردِ طرحهای مختلف برطرف کنم. (خدایی محیط وسیعیِس)

مسئولی محترم، کارشناسایی شرکت رو سواری کردن و حرکت به سوی سایت. مسیر یوخده عجیب غیر بود. جاده آسفالتی که سمتی سایت گذاشتن، مثلی تونل (سقف دار) بود آخیلی پهن و عریض ، پرسیدم چرا اینجا اینقده عظیمس؟؟ فرمودن آخه اینها طرحهای ایمنی فنی س.  یعنی اِز لحاظی ایمنی-فنی باید حسابشا بکنند که یه وقت دستگاههای عمرانی و ساختمانی لازمس بیارن توو. شوما حسابشا بکن اون روزایی که میخاستن دستگاه‌های سانترفیوژ بیارن داخل خب ماشینی 18چرخ میخواستن یا نه؟!.... عرض کردم والا ناهاری اینهمه کارگرا که میخوان بدهند هم کامیون لازمس. حالا دیگه بگذریم از اموری امنیتیش. این کارشناسان و متخصصان بعضیاشون هم قد حامد حدادی هستن.

حامد حدادی,بیوگرافی حامد حدادی,عکسهای حامد حدادی


من نمی دونم چرا ما ایرانیا تا اسمی انرژی هسته آ کیکی زرد آ اورانیو آ غنی سازی آ ... این حرفا میشِد فقط به فکری تعداد بمبهای هسته ای که ممکنِس بسازیم می افتیم؟!!... خداوکیلی غیری اینس؟؟ وجدانن چه جوسازی مزخرفی شدِسااا.

آره جوسازی. دِ آخه یعنی چه. مِگه قرارِس ما با اون همه مصیبِتی که کشیدیم توو اینهمه سال تا تونستیم به دانش و اطلاعاتی باارزشی مسلط بشیم آ اینهمه دانشمند بزرگ کنیم آ اونهمه شونم شهیدشون کردند... حالا وخیزیم اورانیومامونا غنی سازی کونیم آ بعد بیریزیم توو سطلی آشغالی اسرائیلیا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ 

بمب هسته ای مثلاً به چه دردی ما میخورد؟؟؟ اگه کسی بگه به دردی جنگ آ کشت و کشتاری دشمن جماعت میخورد... که ما همه بروبچای نظامی مون توو هوایی آ دریایی آ زمینی آ ارتش آ سپاه با همون اسباب و ابزاری تخصصی و ساختی خودشون ... هرچی را ، هر جایی نظرشون باشه نابود میکنند. خیلی ارزونتر از این حرفااا.... ناقافلِکی مگه مغزی خر خوردند که این اورانیوما باارزشمونا حروم کونند؟

نه بابا این حرفا نیست. ما کیکی زرد به این باارزشیمونا براش ارزش قائلیم. من و امثالی من خبر نداشته باشیم شوما که دیگه خبراشا دارین، ما این روزا صاحبِ تمامی تکنولوژی ساختها توو صنعتی داروسازی-پزشکی.... و ماهواره-مخابرات.... انواع نیروگاه... آ الباقی کاربردهای باحالش هستیم و منتظری محصولاتی نطنز آ فوردو آ ... نشستیم تا درصد بازدهی کارگاههامونا بالا ببریم.

من که صبح بعدی اذون غسلی شهادتما کردما تا بروبچا تماس گرفتن خانوم مهندس اگه آدرسدون دقیقِس تا بیاییم سری کوچدون. برگه جدولی کاریما با یوخده کاغذ ماغذ برداشتم و بسم الله گفتم و زدم بیرون. توو اون تاریکی کوچه و محله ی ما ماشین به اون گُندِگی سری موچه وایسادس آ همکاری ورزشکاری ما دست تکون میدد که خانوم مهندس زود باشین. آآآآآ آقا اینا حسابِشا نیمیکونند مِلِت خوابن آ همسایا ما چیچی میگن پشتی سری ما.......

ماشالله این همکاران بنده همه آقایونی هم تیپ ا هم قدی بهزاد سلیمی....

...... ماشالله.

رفدم نیشستم جلو ، ظاهرا آخرین نفری بودم که سوار ماشین سرویس شدم. راننده شرکت با بسم الله استارتی ماشینا زدس.

بسم الله الرحمن الرحیم . پیش به سوی نطنز