سفارش تبلیغ
صبا ویژن

دست خط ...

نظر

پشت کفش رو خوابوندم و بسم الله گفتم و رفتم جهتِ امور ثبت نام دانشگاه.

بچه ها عشق گناه است گناه

مرحله به مرحله، قدم به قدم ، ... همگی یادِ ایام بود...

ساختمانهای جدید و جدول و آبنماها و فضاهای سبز و زیبا... دانشگاه خیلی بافرهنگتر شده بود،  دانشکده برق رو از صنایع و عمران جدا کردن تا برقیها کلاسشون بیشتر به چشم بیاد. دلم برای مدیرگروههای برقی تنگیده بود، یاد ایام بخیر... یاد اون حلقه ی بزرگ دانشجویی که بر بستر دانشکده ی پزشکی تشکیل دادیم و آن شب را به یادها سپردیم بخیر. یاد آن همنوایی آن آوای یارِدبستانیِ من

................... بخیر.

این روزها وقتی پا روی پله های دانشکده ی فنی مهندسی که امروز رشته ی صنایع تسخیر کرده ، یا وقتی از کنار دانشکده پزشکی که ساختمانِ آموزش دانشگاه را در خودش حَل کرده ، یا دانشکده ی مهندسی برق که تازه به دوران رسیده ای شده برای خودش.............. میگذارم و چشمم به پرسنلِ شکسته و جا افتاده ی آن ....... مثل مادربزرگها لبخندی میزنم و در سکوت شماره کلاس را هماهنگ میکنم و می روم همان ردیف جلو می نشینم. دفتر در می آورم تا جزوه بنویسم از گفته های استاد.

آخه می دونی ؟!!!... این کروکدیلهای شرکت به این آسونیها به من مرخصی نمی دهند. باید از همین روزها به فکر شب امتحان باشم و همیشه آماده... این کروکدیلها قدرتمند عمل میکنند و با یک طرفند و رفتار سازمانیِ سیاستمدار ... قورت می دهند  من و تو  و همه ی یار دبستانیهای ما را...


نظر

عرض کردم ما محکم ایستاده ایم. خدا وکیلی امروز از اون روزهایی بود که محکم روو مُخ ایستاده بودیم. باید فرمولها رو برای اجرای قوانین تدوین میکردیم. کم نبود و هیئت مدیره اخطار داده بودن.

باید فرمولهای قابل دفاعی ساخته میشد. تدوین میشد.  برای اینکار 4 ساعت ، چهااااار ساعت فسفر سوزوندیم. فکر میکنم قابل دفاع شد.

فکر میکنم فقط کارشناسِ منابع انسانیشون یوخده در حقش ظلم شد. آخه دیگه آخری وقت بود آ همه خسته، فسفر ها همششش سوخته بود و زغالش هم نمونده بود.....

 

آخه میدونی: بنده خدا (مسئولی منابع انسانی رو میگم ها) بی زبونس آ زیادی آرووم. کسی ازش دفاع هم نمیکنه. مدیر عاملی شرکت که اصلاً تاا اونجا که  از دستش میاد آ جا داره ازش امتیاز کم میکنه و میگه نه اینجا کارِ خاصی نمیکنه امتیازش رو کف (صفر) بدین، سرپرستی کسی برعهده ش نیست امتیازش رو کف (صفر) بدین، منابع و اموال و اسناد خاصی در اختیارش نیست امتیازش رو کف (صفر) بدین، ارتباطی با کسی ندارهامتیازش رو کف (صفر) بدین، مال و منالی در اختیارش نیست امتیازش رو کف (صفر) بدین، هیییییییچ مسئولیت خاصی نداره امتیازش رو کف (صفر) بدین، هیچ سعی و تلاشی فکری هم نداره امتیازش رو کف (صفر) بدین، صبح که از راه میرسه میشینه روو صتدلی چرخدار آ از جاش بلندم نی میشه امتیازش رو کف (صفر) بدین، شرایطی محیطی کاریشم عالی عینی بهشتس امتیازش رو کف (صفر) بدین، هیچ خطری ناشی از کار هم شاملی حالش نیمیشه امتیازش رو کف (صفر) بدین، هیچ شرایطی غیری عادی هم نداره امتیازش رو کف (صفر) بدین،

نه اشتباه نشه این تکیه کلام مدیرعامل نیست. فکر کنم فسفر ها همه به کف رسیده...... آخی چه فسفرهای ارزشمندی بود. حالا انشالله تا صبح بازسازی میشن. امید به خدا. 

راستی چندتا سوال به نظرم رسید :

1- یه مسئول منابع انسانی توو یه شرکتی فنی مهندسی اگه رشته تحصیلیش فنی(در زمینه فعالیت شرکت) باشه مدرکش رو باید غیر مرتبط بدونیم آ امتیازش رو کف بدیم؟

2- یه مسئول منابع انسانی توو یه شرکتی مثلاً مهندسی اگه قرارس فعالیتی فرهنگی هم داشته باشه آ مثلاً حواسش به برنامه نهار آ نمازی پرسنل باشِد آ مثلاً گه گاهی به فکری برنامه های آموزش پرسنل باشه و.... لازم نیست سرپرستی هیچ کدوم از پرسنل رو بهش بدیم تا بلکی یوخده کارها رو بتونه انجام بده؟؟ آ فقط امتیازش رو کف بدیم؟

3- یه مسئول منابع انسانی توو یه شرکتی مثلاً مهندسی اگه قرارس توو این جلساتی مشاوره آ تخصصی تدوین جدول حقوق آ دستمرزد آ تهیه جدول ارزیابی عملکرد پرسنل آ... فسفر بسوزونه آ حواسش به هزار آ یک نکته باشه، میگین((هیچ احتیاجی به حضورش نداشتین آ اصلاً از همون روزی اول سوختنی فسفرهای باارزشی مغزش هیچ! کَشک؟!....)). فقطِ فقط امتیازش رو کف بدیم؟

4- یه مسئول منابع انسانی توو یه شرکتی مثلاً مهندسی گیرم که یه صندوقی قرض الحسنه هم براش جور کرده باشیم آ این بنده خدا(همون کارشناسی منابع انسانی رو میگم ها) فقط سری هر ماه باید التماس کنه بیاین قسطی وامهاتون رو بدین تا منم اِز جیبی خودم برا شوما یوخده بزارم رووش آ قسطی وامهای شوما را ببرم بدهم.... کاری خاصی نکردس آ اختیاری چیزیم نداره. خب قبول فقط امتیازش رو کف بدیم.

5- یه مسئول منابع انسانی توو یه شرکتی مثلاً مهندسی اینهمه مدرک و زونکنهای اطلاعاتی خنده دارآ بامزه و نه چندان باارزش هم گذاشتیم در اختیارش گیرم که همه بروبچ برن تووش سرک بِکِشن آ هرچی خواستن دَر بیارن طوری نیمیشه که . میشه؟!..... نه. خب قبول .فقط امتیازش رو کف بدیم؟

6- یه مسئول منابع انسانی توو یه شرکتی مثلاً فنی فسفر لازم نداره، اصلاً لزومی نداشته در راستای جذب نیروو فسفری بسوزونه و این وسط بفهمه طرف مهندس هست یا کارگرِ عمرانی. متخصصِ یا دانشجوی اولی، کارشناس جماعتی این شرکت اونقدر وقت دارن که به جای سماغ مِکیدن بیان بیشینند آ توو مصاحبه هاشون بفهمن کیِه و چیکاره هست. این بنده خدا(همون مسئولی منابع انسانی رو میگم ها) اشتباه میکنه اگه فسفری میسوزونه. شوما حواست باشه .فقط امتیازش رو کف بدیم؟

7- یه مسئول منابع انسانی توو هر شرکتی که باشه، کارش نشستن پشتی میزس آ قربون صدقه ی پرسنل جماعت، پرسنل هم که همیشه میان قربون صدقش میرن. حالا بگذریم که موقع قرارداد بستنها و انواع و اقسام امضا گرفتنها و... بازی با زونکنها و.... کاری نیست، این آرواره ی توانمندشم که اگه از نژاد کروکدیلها نباشه مشکله خودِشِس . پس یادمون باشه فقط امتیازش رو کف بدیم؟

8- یه مسئول منابع انسانی توو هر شرکتی ، حتی فنی مهندسی شاملی شرایط نامساعد کاری نمیشه. فقط امتیازش رو کف بدیم؟

9- یه مسئول منابع انسانی توو یه شرکتی مثلاً فنی هیچ خطرات ناشی از کار نداره، مگر اینکه یه اشتباهی توو حساب-کتابهاش بکنه و توو فرمولهاش فیشی حقوقی یکنفر از پرسنل رو یه صفر اضافه بده اونوقت رئیس هیئت مدیره حتماً سر از تنش جدا میکنه.ولی خب بازم خیلی خطرناک نیست.حالا شما یادت باشه فقط امتیازش رو کف بدیم؟

10- سایری شرایطی غیری عادی کاری این بنده خدا(هنوز منظورم مسئولی منابع انسانی ها) رو هم بی خیال فقط حواسمون باشه امتیازش رو کف بدیم ؟!....

یادمون نره ارتباط منابع انسانی رو با و و .......


نظر

یوخده دلم تنگ بود. اومده بودم به آقای خودم بگم یا اباصالح ......

ولی یادم افتاد که امشب. شب شادیست و عشق است و شیرین . پس بیخیال این بازیهایی که همه دنیاییست.

همه ی اونچه تصور میکنم تلخست و سخت ، همه برای این بود که جایی رفته بودم تمرینِ سربازی. خب. رفوزه شدم.

به جهنم. به دَرَک. همه ی اون تلخیهاش رو میزارم لا جِرزِ دیوار و میرم دنبال یه پادگانِ قدرتمندتر. سربازیِ آقام رو عشقست.

آقاجون شبِ میلاد پدر بزرگوار شماست.

مولای من، به جان خودم نیروی دم دمی مزاجی نیستم، ولی خب چیکار کنم پَسی این سربازانی زبر و زرنگی لشکری شوما وَر نیمیام. راههای خوندنی کفی دستی همکار جماعت رو این سالها به تدریج یاد گرفتم. دیگه خیلی راحت میخونم . لازم نیست سندِ خاص داشته باشم. راه و روش زیادس که بفهمی چندنفر چه زمانی رفتن سری سیستمت آ چندتا فایل رو فقط باز کردن . چندتا قایل رو کپی کردن یا کدوم رو تغییرات دادن یا .........

الحمدالله راه زیادس.

خیلی وقتس راه سکوت رو در خیلی راه ها درپیش گرفتم. ولی خدا وکیلی آقاجون منم ظرفیت دارم. یه وختایی خلاص میشه. خَلاص.

آقاجون امشب شب میلاد پدرتون .آقا و مولای شیعیان امیرالمومنین ، حضرت علی بن ابی طالب(ع) است. میلاد آقا امام حسن عسگری(ع)

 

, والپیپر گل های زیبا و رنگارنگ, والپیپرهای باکیفیت از گل های زیبا و رنگارنگ, تصاویر زیبا ازگل های زیبا و رنگارنگ, بکگراندهای زیبا از گل های زیبا و رنگارنگ, تصاویر با کیفیت HD از گل های زیبا و رنگارنگ, عکس های زیبا از گل های زیبا و رنگارنگ, تصاویر پس زمینه از طبیعت, تصاویر پس زمینه گل های زیبا و رنگارنگ, تصاویر جالب از گل های زیبا و رنگارنگ, عکس گل, سایت عکس, دانلود عکس, بروزترین سایت عکس, والپیپر گل های زیبا, بکگراند کامپیوتر, بکگراندهای دیدنی از گل های زیبا و رنگارنگ, yaspic.ir, site aks, wallpaper golhaye rangi o ziba, background golhaye ziba, wallpaper gol, akse flower

 آقاجون، مدتهاست فقط راه سربازی رو پیش روو دارم، پس دستهام هنوز بالاست، آنچه صلاحست در جایی که صلاح میدانید برایم هموار کنید. دلم میخواد فراموش نکنم که این مسیر رو چطور تا اینجا طی کردم و چطور تا اینجا پشتیبانی و همراهیم کردین.

 


نظر

دستی خودم نبود، همون اولای مصاحبه آ مباحثه آ.... بود که با خنده گفتم : به گمانم نفرینِ آقای دکتر بهم گرفته.

گفت: مگه چی شده؟

خندَم گرفته بود، عرض کردم: منظوری نداشتم فقط یادم اومده که یه زمانی چطور کتاب قانون کار رو زیر و روو کرده بودم تا فقط یه موضوع کوچیکی رو به مدیرانِ خودم اثبات کنم. بیش از دو ساعت نشستم و مُخِ مدیرعامل محترم را پیاده کردم و در نهایت هم همان کردند که می خواستند، فقط من این وسط نشان داده بودم که حرف حق با من بوده. همین. و حالا شما با همون سطح انرژی و با قصد و منظوری مشابهمقابل من نشستین.

گفت: خب پس بیاین بشینین تا من هم به شما ثابت کنم که خیلی اشکال در کارتون هست.

شاید بیش از یکساعت طول کشید، که ایراداتی به متن قرارداد بگیره و من پاسخگو باشم....

 

دلم میخواست، بهش بگم ، همکارِ عزیز، مهندسِ جوان ، پر انرژی، ... نیرو و جوانیت رو برای جایی خرج کن که برای اون ارزش قائل باشن. مراغب باش. حواست جمع باشه تلف نکنی.زیاد خم نشی. از توان و علم و انرژیت مصرف کن. در مسیرِ رشد و پیشرفت خودت و کار و مسئولیتی که داری، نشونشون بده که چقدر قابلیت و ظرفیت داری جهت پیشبرد کار و پروژه.

ولی...

مراغب عمرت، جوونیت، توانت، انرژی و شادابی و نشاطت باش. تلف نکنی. ارزش داره... اینهمه وقت گذاشتی با چنین دقتی نکته ها رو جدا کردی، آخه مگه نمی دونی اگه همین وقت و انرژی رو در راستای حرفه ی خودت گذاشته بودی و آموخته بودی اونچه را که باید برای رشد خودت کسب کنی ، همین حالا، همین حالا، امتیاز بیشتری داشتی و جایگاه بهتری داشتی.

کاش بهِش گفته بودم.


نظر

خدا وکیلی امروز سنگ کپ کرده بودم. یه بنده خدایی که فکر میکرد از دانشمندانِ شناخته نشده ی این مملکت هستش، همینجوری راهش رو کشیده بود آ اومده بود جهتِ استخدام. بعدی یکساعت نمی دونستم چیطور از دستی آدمی که میدونم به احتمالی 99 آ 9دهمی درصد موردی تایید مدیر پروژه ی محترم نیست ،،،،،، خلاص بشم. خدایا پروردگارا به من یاد بده با آدما بیخودی با حرف زدنی بی مورد وقتما تلف نکنم و البته اِز اونطرفم، با مخاطبی محترمی خودم تندی نکنم.

آقاجان، به امیدِ دستهای یاریگر تو یا اباصالح(عج).

نشسته بودم مشغولی کارهای خودم، منشی شرکت لابلای صحبتهاش با یکی از آقایونِ همکار یه حرفی زدن....

خدایا ......

میدونی چی شنیدم؟

همکارِ محترم در مقامِ تایید و احترام به نیروی خدماتی شرکت، چند جمله ای گفتند که: چه همکار خوب و گرمی استخدام کردین و ... خلاصه تاییدش کردن. منشی شرکت با یه خنده ای گفتن: زیادم خامش نشین، یه آب زیرکاریه که نگو.

پرسید: چرا؟ چطور مگه؟

منشی از قولِ نیروو خدماتی میگه: توو محل کار قبلی، هر وقت میخواستیم بچه ها رو اذیت کنیم ، توو چایی هایی که به کارمندا میدادیم قرص خواب آور می ریختیم.

.*

چند روزی هست یکی از بروبچ دنبال اینه که چی شد؟؟؟ اون پاداشی که قول داده بودن جهت حُسنِ انجام کار، بِهِش تعلق میگیره ، پس چی شد؟؟؟

چند روز قبل توو اتوماسیون اداری، نامه ی پاداشی برای همین همکار دریافت کردم که پاش رو یکی دیگه از مدیرانِ شرکت امضا کرده بود، با خودم گفتم خوش به حالشون، مردم دوتا دوتا پاداش میگیرن، ولی با این حال نامه ی اون پاداش اولیه نیومد و مدیری که چنین قولی داده بودن تشریف برده بودن ماموریت. بعداز برگشتنشون دنبالی ماجرا رو گرفتم، ایشون خیلی قاطع فرمودن همون روزها نامه ی مربوطه رو فرستاده... خلاصه امروز اول وقت رفتم به مسئولی مثلاً انفورماتیکی این شرکتی... میگم لطفاً بیاین بریم بیبینیم اشکالی کار کوجاس. خیلی محکم به من میگه نه نه من اجازه ندارم بِرم سری این نامه ها آ متنشون رو ببینم.

در لحظه دلم می خواست... با خودم گفتم بیخیال خلایق هرچه لایق. منم لیاقتم همینه. همین جا... با یه مشت دروغگویی که صاف صاف توو چشمات نگاه میکنند و راحت تر از آب خوردن دروغ تحویلت میدن.

اینجا دانشکده ی دروغگوهاست. با خودم گفتم، از فردا صبح توو کلاسهاشون شرکت میکنم، آموزش میبینم و میام همینجا آموزشتون میدم.

.

.

.

.

اعصاب ندارم از صبح تاحالا ، نمی دونم کِی آخر وقت میشه تا خلاص بشم از اینجا

 


نظر

عجب روزگاری شدِسا. نیمیتونم یوخده زیپی اِین دَهَنَما بِ یگیرم آ هرجایی هرحرفیا نزِنم.

آقا جادون خالی وسطی یه بحثی داغی علمی رسیدم توو دفتری رئئسی محترم. یکی از همکارانی محترم اجازه ی اجرایی یکی از طرحهای بزرگی نظم آ انضباطی شونا از مدیرعاملی محترم  گرفتند.

آ حالا اومده بودن توو اتاقی رئئسی ما که توجیه کنند برا چی چی همه بایِد اجراش کونند آ حالا این همکارانی شِلَخته آ عصبی مَنَم که جوشششششش آورده بودن. منم دیدم باید طرفی همکار جماعتا داشته باشم.....

اینجا همه می خوان مجبورِمون کنن تا بچه کارمندِ منظمی باشیم. خدا رحممون کنه.

 بیبین اِز حالا سه طرف زاویه بررسید میکنن.

1- برای چه کاری

2- چه قده

3- چیکار کردی

آ حالا آخری هرماهی اِزِمون بازخواست میکونند حالا این همه وقت برا چی چی؟ به کوجا رسوندی کارا؟ به نظَرِد فایده ایَم داشدِس؟

من برا خودم هم همه ی اون کارایی که مهم بودسا بصورتی مجموعه مستند دارم، ولی یه مسئله اینجا مطرح میشه، که:

کارشناسی فنی توو جدولی ارزیابیش نوشته:

روزی 6 ساعت طراحی میکنه. نیم ساعت پیرینت میگیره ، یکساعت و نیم همون نقشه ها رو اجرا میکنه
(در صورتی که خب بینی این کارا چای می خوره، میوه پوست میکنه و به بغل دستیش تعارف میکنه، یه لیوان آب هم میخوره.

کارشناس اداری توو جدولش نوشته امروز:

نیم ساعت طول کشیدس تا یه برگه فکس فرستاده برای دفتری فلان شرکت،
یه ربع ساعت طول کشیدس تا نامه رئیسا تایپ کردس آ غلط املایی هاش رو برطرف کردس آ پیرینت گرفتس،
یه ربع ساعت طول کشیدس تا راننده شرکتا پیداش کردس آ آدرس بِشش دادس تا بره بده توو اداره یا سازمانی موردی نظر،
نیم ساعت طول کشیدس تا زونکنها رو در بیاره آ کپی شناسنامه های 11 نفر اِز پرسنلی تازه کاری شرکت رو بیاره،
یکساعت و نیم طول کشیدس تا سابقه بیمه هاشونا در بیاره،
سه ربع ساعت  طول کشیدس تا پیرینت گرفدس،
نیم ساعت طول کشیدس تا پیرینتها رو توو پرونده ی مربوطه جابده،
چهل دقیقه طول کشیدس تا اینها رو مرتب آ منظم روو میزی رئیس ردیف کنه برا جلسه ی فردا...

 

توو جدولی ارزیابیش هنوز 5 ساعت نشدسس ولی برگه های آخری رو که گذاشته، دیگه ساعتی حرکتی سرویسای شرکت شدس آ باید عجله کنه مگه نه جا می مونه. این یعنی هشت ساعت گذشته!!!!!!!!...... پس چی شد؟

یعنی زمانی که بلند شدس آ رفدس قند اِز روو میزی همکارش برداره ا چایی وِلرم شدشا میل کنه، زمانی که جوابی آیفنی شرکت رو داده، زمانی که یه نصفه بیسکویت اِز روو یخچالی اتاق برداشته، زمانی که......... مجموعاً بیش از سه ساعت شدس.  

.

.

.

مگه میشه؟ مگه میشه اینها رو از لیستِ اعمال روزانش حذف کنه؟؟

پس بیاین یادم بدین :

زمانِ فکس کردن آ تایپی نامه آ پیرینت گرفدنشا آ راهی کردنی راننده را با چایی که با قند خوردما رو یه جا با یه عنوان مطرح کنم،
زمانی که لازم بودس تا یه عالمه کار انجام بدهم تا عاقبت لیستی سابقه بیمه ی فقط 11 نفر از پرسنل را روو میزی رئیس بزارم آ لابلای کارام یه نصفی بیسکویتا با یه چای قورتش دادم رو یه جا با یه عنوان مطرح کنم....



نظر

خدایا به روی درخشان مهدی
به زلف سیاه و پریشان مهدی

به قلب رئوفش, که دریای ناب است
به چشمان از غصه گریان مهدی

به لبهای گرم علی یا علی اش
به ذکر حسین و حسن جانِ مهدی

به دست کریم و نگاه رحیمش
به چشم امیدِ فقیرانِ مهدی

به حال نیاز و قنوت نمازش
به سبحانَ, سبحانَ, سبحان مهدی


به برق نگاه و به خال سیاهش
به عطر ملیحِ گریبانِ مهدی

به حج جمیلش , به جاه جلیلش
به صوتِ حجازیِ قرآن مهدی

به صبح عراق و شبانگاهِ شامش
به آهنگِ سمت خراسان مهدی

به جان داده های مسیر عبورش
به شهد شهود شهیدانِ مهدی

مرا دائم الاشتیاقش بگردان
مرا سینه چاک فراقش بگردان

تفضل بفرما براین بنده ی بی سروپا
مرا همدم و محرم و هم رکابِ سفرهای سوی
                     خراسان و شام و عراقش بگردان

یامهدی

یا مهدی مددی.......


عجب...

زود از محل کارم زدم بیرون. سوارِ اتوبوس که شدم فقط خودِ بنفشه خمینی شهری زده بود بیرون. کنار هم نشستیم. اِزِش پرسیدم: خیلی عصبانی شده بود؟ گفت: آره. خیلی بَد گفتی. یه آهی کشیدم آ گفتم: خب چیکار کنم. شد دیگه. فوقِش این چند روز تعطیلیه فقط فوش کِشَم میکنه.

با خودم ساکِت شده بودم. ولی جدی جِدی خیلی خراب کرده بودم.

اِفتَضَحُ . یَفتَضِحُ . اِفتِضاح

نتونستم برم خونه. راهم رو کشیدم و رفتم مسجدی محلهِ مون، شبِ رحلت پیامبر بود. به نماز جماعت که نرسیده بودم. تا داشتم وضو میگرفتم، صدای نماز جماعت رو هم می شنیدم، به نمازی سید که نگاه می کردم، ملائک را می دیدم که در صفوف زیبای خویش او را به نظاره نشسته اند... روو به قبله ایستادم، اما دلم هنوز در پی تعلقات بود. گفتم: نمی دانم چرا من همیشه هنگام نماز حواسم پرت است و اینبار بیشتر. 

استاد به چشمانم خیره شد.

مواظب باش! کسی که سر نماز حواسش جمع نباشد، در زندگی نیز حواسش اصلاً جمع نخواهد شد.

استاد گفته بود و رفته بود. اما من مدتها در فکر ارتباط میان نماز و زندگی بودم...

... عجب غلطی کرده بودم. دلی را سخت شکسته بودم.


امروز توو محلی کارم، بنفشه حینِ طراحی یه لِیبِل از من نظری خواسته بود، و من خوشحالمؤدب از اینکه پس از مدتها یه طرحی میدم برای یه کار گرافیکی... ولی ، این وسط نمی دونم چرا ؟؟ خانوم مهندس شیرجه زده بود توو کار آ با عصبانیت با اصلِ طراحی چنین لِیبلی مخالف بود. خب این خانوم مهندس، کارشناسی فنی ماجرا بود و نظرش با ارزش برای اصلی ماجرا. ولی آخه اینجا بحثی گرافیک بود و طراحی و هنر و ... من عصبانی شده بودم که باباجون شوما درست میگی. ولی بزار من درست بودنی طرحم رو با دلیل و برهان به اثبات برسونم ، اون وخت شوما بیا کلی ماجرا را لگدمال کن.

لابلای کَل کَل کردنی ما دوتا، خانوم مهندس یه باره گفت
: اصلاً به من چه هر کاری میخوایین بکنین. به من چه ربطی داره.

در لحظه جواب دادم :
" آفرین این جمله رو از اولِش بگو آ بِزار ما کارمون رو بکنیم. کسی که از شوما نظر نخواسته بود."

خانوم مهندس گفت :
خیلی ممنون خانوم پاکروان.

در لحظه فهمیدم که ناراحتش کردم ولی عوضش ساکتش کرده بود. در جواب عرض کردم:

خواهش می کنم.

............

کلام اون وقت تمام شد و من هم چون آخر وقت بود، رفتم توو اتاق خودم آ وسایلم رو جمع کردم و اومدم بیرون... ولی کم کم داشت حالیم میشد چیکار کردم.

دلی را شکسته بودم. توو این ایام هرچه کردم ، جایی توفیقی حاصل نشد. میدونی دلی را سخت شکسته بودم و خودم شرمنده ی آقا و اربابم. نه می تونستم دستم رو جایی ببرم بالا و حاجتی بخوام (چون خودم زودترش جواب میدادم که تو که دِل سربازِ امام زمونت رو میشکنی غلط میکنی بیایی اینجا حاجتِ زیادی بخواهی ... )

خلاصه این چند روز سخت فهمیدم چه غلطِ بی جایی کردم.......

پیشنهاد چی دارین؟؟؟ خدا وکیلی پیشنهادِ عملی بدین...


نظر

جادون خالی امروز پس از مدتها از عمق دل خندیدم. منظورم اینس که با دلیل و برهان خندیدم.

یعنی خنده هام به دلم نشست.

قهقه نزدم ها........ نه. اتفاقاً  آرووم آ بی صدا هم خندیدم. ولی شیرین بود. 

حالا بزار برادون بِگَم چیطور شد که خندیدم:

دیروز یکی اِز بروبچه های حسابداری باهام تماس گرفت آ گفت که خانوم پاک روان چندروزِس یکی اِز کارمندای فلان دفترمون هِی باشَم تماس میگیرِد آ سین جین میکونِد که براش توضیح بِدَم حقوق آ بیمه آ ... پاداش آ جریمه آ ..... ریز به ریز براش شرح بِدَم بِشش گفتم که اگه توضیحی میخواد باید باشوما صحبت کنه ولی دوباره هم اِز من سوالاشا پرسیدِس. خلاصه منتظر باش.

عرض کردم تشکر . ما همیشه منتظر بودیم همه مدله. خب اینم یه مدلِس برا خودش. قربونی محبتدون.

خلاصه منتظر بودم ولی کسی با من کار نداشت.

رئیسی امور اداری خبرم کردند که یکی از کارمندا رفدِس آ یه نامه بالا بلند نوشته س آ دادِس دَستی فلان مدیری دفتریمون. آ چرا شوما بی خبری؟؟؟... عرض کردم والا من بی خبر نیستم، بنده منتظرم. ولی منتظرم. همین. حالا به نظری شوما قیام کنم آ حرکت رو خودم آغاز کنم؟!..... ظاهراً موافق بودن. 

خلاصه ، خودم شروع کردم. یه گپی زدم با مدیر ارشدِ دفتریمون. ایشون چندتا سوالای کارمندشونا فرمودن که براش جواب داشتم و به نظرم سوالی خاصی نبود. قرارشد خودم محضری کامندی معظمشون تماس بیگیرم. امروز صبح خودم قیامی نموده و تماس حاصل شد. لحنی کلامشون محکم بود آ جون داشت. الحمدالله پا کار بود فقط یوخده لجبازی داشت، وقتی با منطق جواب میگرفت میزد کوچه علی چپ ، شایدم من برداشتم اینجوری اشتباه بود. آخه وسطی صحبت وقتی داشتم با دلیل آ منطق جواب می آوردم میزد به بی منطقی آ میگفت نه به من فلان مسئله را شفاهاً این مدلی گفتن. و گفتن برای شما متفاوت عمل میشه. هر چی میگفتم جناب مهندس شوما قرارداد پیشی من امضا شده دارین این مدلی ایشونم محکم میگفت نه خیر به من گفتن اون مدلی.....

یه وختی دیگه حوصله م سَر رفت دیدم خیر بی مزه شد دیگه ، کلام رو جمعش کردم و باهاش اینجور ختمش کردم که با مدیرتون حلش میکنم.

مدیرشون مرخصی بودن و نشد همون وخت.

مدیر عاملی خودمون تشریف فرما شدن. میخواستم خدمتشون عرض کنم که یه آدمی باحال دارم فلان دفتر جهتی کَل کَل..... که فرمودن نه اتفاقاً خیلی هم بی نمک. در ضمن برای اینکه بدونی با کی طرفی بِهِت بِگم وقت با حسابدارتون صحبت میکرده صداشَم ضبط کرده. جمله را ختم کردن و نقطه ی فعل را گذاشتن خندم گرفته بود. در جواب عرض کردم پس با یه پاک روان طرفم.

یادم افتاده بود به خودم آ مدیرعاملی که دو ساعت مخش رو خردم و رئیس هیئت مدیره ای که دو ساعت هم مخی اون رو خوردم آ .......... مدیر امور اداری که آدم حسابش نمی کردم آ ..... کپی قرارداد.

یادش بخیر اون روزا.