سفارش تبلیغ
صبا ویژن

دست خط ...

   

 ایستادم زیر جریان آب ..... سرد و خنک .

نیت کردم . بسم الله گفتم .....

غسل کردم . خنکای آب روحم را روشن میکرد .

احساس سبکی میکردم . وضویی ساختم و رو به قبله ..... رو به کعبه . ایستادم ......

الله اکبر ......

 

روحم ذره ذره آرامش را تجربه میکرد .......

ذره ذره وجودم مدتهاست آلوده ی طعم تلخ اضطراب شده . نگران است . منتظر ..... 

هر چه تلاش کردم . از هر دری وارد شدم تا به آرامش برسد . این دل نا آرام من . نشد ...... همه درمانها موقت بود .....موقت .

دلم به کوچکترین ضربه ای میلرزد . چشمان خیسم را همیشه در تلاشم تا از نظر دیگران پنهان کنم . آخه دلیل به لرزه افتادنش را چه چیزی بیان کنم ؟

 این روزها اونقدر مشتاق زیارت شدم . که ناخدآگاه چشمم که به تصویر ضریح مطهر آقام امام رضا میوفته، یا یه عزیزی میاد برای خداحافظی و رفتن به زیارت...

آخه میدونی . در زیارت آقا امام رضا(ع) . لذتی هست که قلم از بیانش ناتوان ......

پا که در راه میزاری... دلت کم کم ضربات تپش خودش رو هم تنظیم میکنه .

به آستانه ی شهر که رسیدی . دوباره تنظیماتش بهم میخوره . شور اشتیاق .دوباره تو رو بهم میریزه .

چشمت که به گنبد زرد طلا آشنا که شد . آرامش برای لحظه ای میهمانت میشه .

با هر قدم که به سمتش بر میداری دلت بیشتر سکون میپذیره . 

 به صحن که رسیدی . دست که بر سینه نهادی و اولین سلام را دادی . عمق آرامش رو لمس میکنی.....

 

السلام علیک یا علی بن موسی الرضا (ع)

 

کفشها رو به کفشداری میدی . و در کمال ادب وارد میشی . لذت عشق وصف ناپذیرست . روحت انگار جام می رو نوشیده . و تو با هر قدمی که به سمت ضریح بر میداری . با ذره ذره وجودت حس میکنی ...

من تابه حال لذت ایستادن و سلام دادن در مقابل آقام امام علی(ع) و امام حسین(ع). آقام ابالفضل.و .... رو نداشتم. آقاجان. یا امام رضا ....  امروز. روز میلاد پدر بزرگوار شماست. عیدی به ما که مشتاق زیارتیم ....چی میدین؟!..........


نظر

 

دلم تاب نیاورد.......
تازه رسیده بودم. مشغول کار بودیم همگی...... مشغول بودیم که اون رفیق و همکار نازنینم مثلا شروع کرد به صحبت:

دیشب دیدین؟
اون یکی همکار جواب داد: چیو؟
همکار نازنینم ادامه داد: کنسرت گوگوش رو 
اون یکی همکار جواب داد:وای .راستی؟؟؟ همون کنسرت عیدشون رو؟
همکار نازنینم ادامه داد: آره خیلی قشنگ بود.

اون یکی همکار جواب داد: ..........
همکار نازنینم ادامه داد:..........

داشتن حرف میزدن. منم مشغول کار خودم بودم تا یک دفعه .....

همکار نازنینم ادامه داد: وای مردم رو نشون میداد. چجوری براش گریه می کردن. خودشون رو براش چیکار میکردن. حالا کسی بهش برنخوره هاااااااااا با یه نگاه زیرچشمی ادامه داد.........  داداشم میگه اینا خیلی ابله هستن. عین همین آدمای احمقی که وقتی یه آدمی اینجا حرف میزنه گریه میکنن...اونهام اونجا برای آواز خوندن اینا گریه میکنن. حالا بازم خوبه اینا پول نمیدن و ضرر نمی کنن.همینجوری میشینن پای حرفاش و اینقدر خودشون رو اذیت میکنن. اون احمقا کلی هم پول میدن و خودشون رو اذیت میکنن.

نمیدونم......... نمیدونم این حرفا رو چطور قورت بدم؟ چطور قورتش بدم این حرفا رو و دم بر نیارم؟؟؟؟؟؟؟ آخه بی انصاف کیا رو با کیا مقایسه میکنی؟ یک مشت آدم بی همه چیز رو با این آدمهای عاشق ولایت.............. کیو با کی؟؟؟؟؟؟؟؟؟
د آخه نمیشه قورتش بدم این حرفام رو ..........و دیگه جایی هم برای گفتن ندارم. فقط میتونم بگم خیلی..........

 

 


نه شما بگین چی باید میگفتم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟


 

 

زیر باران دوشنبه بعد از ظهر
اتفاقی مقابلم رخ داد

وسط کوچه ناگهان دیدم
زن همسایه بر زمین افتاد

سیب ها روی خاک غلطیدند
چادرش در میان گرد و غبار

قبلا این صحنه را...نمی دانم
در من انگار می شود تکرار

آه سردی کشید، حس کردم
کوچه آتش گرفت از این آه

و سراسیمه گریه در گریه
پسر کوچکش رسید از راه

گفت: آرام باش! چیزی نیست
به گمانم فقط کمی کمرم...

دست من را بگیر، گریه نکن
مرد گریه نمی کند پسرم

چادرش را تکاند، با سختی
یا علی گفت و از زمین پا شد

پیش چشمان بی تفاوت ما
ناله هایش فقط تماشا شد

صبح فردا به مادرم گفتم
گوش کن! این صدای روضه ی کیست

طرف کوچه رفتم و دیدم
در و دیوار خانه ای مشکی است

با خودم فکر می کنم حالا
کوچه ی ما چقدر تاریک است

گریه، مادر، دوشنبه، در، کوچه
راستی! فاطمیه نزدیک است... نقل شده از وبلاگ جوان انقلابی


نظر

هاشم، جد دوم پیامبر

یکی از فرزندان قصی که او را عبدمناف میخواندند، جد سوم پیامبر بود، که نامش مغیره بود و از زیبایی او را « قمر البطحاء » می‌گفتند، یعنی ماه مکه. او چهار پسر داشت به نام‌های عمرو، عبدالشمس، عبدالمطلب و نوفل. عمرو که جد دوم پیامبر است، بعدها به هاشم لقب گرفت. نسب عثمان بن عفان و خلفای بنی امیه به امیه فرزندخواندة عبدالشمس می‌رسد. گفته شده است که عمرو (هاشم) و عبدالشمس با یکدیگر به دنیا آمدند به گونه‌ای که انگشت یکی به پیشانی دیگری چسبیده بود. چون به واسطة جراحتی آنان را از یکدیگر جدا کردند، خون جاری شد اطرافیان این را به فال بد گرفتند و گفته شد که میان نسل این دو عداوت و خونریزی در خواهد گرفت و این پیش گویی گرچه عامیانه و جاهلانه بود، اما در تاریخ محقق شد.

فرزندان هاشم به بنی هاشم شهرت یافتند و فرزندان امیه بن عبدالشمس به بنی امیه و همواره بین این دو تیره، جنگ و عداوت بود. برخی گفته‌اند که امیه فرزند عبدالشمس نبود بلکه غلامی رومی بوده است که عبد الشمس او را به فرزندخواندگی گرفت و لذا بنی امیه نه از قریش اند و نه از اعراب. هاشم پس از پدر خود عهده دار رفادت و سقایت حجاج گردید و پس از او نیز برادرش مطلب. هاشم فردی مهمان نواز و بزرگوار بود، تا حدی که او را « عمروالعلی » می‌خواندند. گویند از این جهت به هاشم خوانده شد که در سالی که قحطی بر مکه حکم‌فرما شده بود، به فلسطین رفت و از آنجا آرد خرید و چون به مکه نان می‌پخت و شتر می‌کشت و با گوشت آن طعام طبخ می‌کرد و خود با دست خود نان در غذا خورد می‌کرد، به هاشم به معنی خوردکننده ملقب شد. نیز او نخستین کسی بود که سفر زمستان و تابستان را برای تجارت شام و یمن در بین قریش معمول کرد.

امیه بن عبدالشمس بر خصوصیات هاشم حسادت برد و کوشید که با بذل ثروت، چون او مورد تکریم قرار گیرد. اما بالعکس مورد سرزنش قوم قرار گرفت. او همواره کینة هاشم را در دل داشت. اختلاف هاشم و امیه بن عبدالشمس و در نتیجه کینه‌توزی‌های تاریخی بنی‌امیه بر ضد بنی‌هاشم از همین‌جا آغاز شد.

عبدالمطلب، جد اول پیامبر

هاشم چهار پسر و پنج دختر داشت. یکی از پسرانش بنام عبدالمطلب، جد پیامبر است و دیگری بنام اسد جد امی امام علی است.

نام عبدالمطلب، عامر بود. چون درموقع تولد موی سرش سفید بود او را شیبه نیز می‌گفتندند. وی پس از وفات هاشم تا هفت سالگی در یثرب به همراه مادرش و در میان اقوام می‌زیست اما پس از مدتی، مطلب عمویش او را به مکه برد وبدین جهت منسوب به عبدالمطلب شد. گفتیم که پس از وفات هاشم مناصب کعبه از سقایت و رفادت به برادرش مطلب رسید. عبدالمطلب پس از ورود به مکه در میان بنی‌عبدمناف به چنان جایگاهی از عزت و عظمت رسید که پس از وفات عمویش مناصب کعبه و ریاست وبزرگی مکه به او واگذار شد. پس از وفات مطلب، عبدالمطلب تنها یک پسر داشت به نام حارث و به همین خاطر انجام امور کعبه مخصوصاً سقایت بسیار برای او مشکل بود چون آب زمزم خشک شده بود یا چاه زمزم مسدود شده بود و او می‌بایست برای سقایت حاجیان از چاههای اطراف مکه آب تهیه می‌کرد و در حوض‌های نزدیک مکه می‌ریخت و در انجام این وظایف دشوار تنها و بی‌یاور بود.

اعراب چاه زمزم را به یاد داشتند. چشمه‌ای که زیر پای اسماعیل جوشیدن گرفت. از روزی که این چاه پدیدار شد قبیلة جرهم دور آن گرد آمدند و سالیان درازی بر مکه حکومت داشتند ولی بر اثر مسامحه و بی بندوباری و رواج عیاشی در میان مردم آب چاه خشک شد. ولی قول محکم‌تر و مستدل‌تر اینست که می‌گویند: چون طایفة خزاعه قصد حمله به طایفه جرهم کردند، مضاض جرهمی، رئیس قبیلة جرهم دستور داد تا دو آهوی طلایی گران قیمت و چند قبضه شمشیر را که به عنوان هدیه برای کعبه آورده شده بود، در قعر چاه گذارند و آن را کاملاً پر کنند تا به دست دشمن نیفتد و اگر باز بر مکه حاکم شد آنها را بیرون آورد. پس از چندی حملات خزاعه آغاز شد و قبیلة جرهم و بسیاری از اولاد اسماعیل مکه را ترک کردند و به سمت یمن مهاجرت نمودند. ملک وحکومت مکه از آن زمان در دست خزاعه بود تا اینکه قصی بن کلاب جد چهارم پیامبر زمام کار را در دست گرفت. با خزاعه جنگید و قریش را بر منصب امور نشاند.

اعراب آرزو داشتند که ای کاش این چاه که از زمان مضاض جرهمی پرشده بود، باقی بود؛ اما زمزم کاملاً باخاک پر شده بود و در اثر مرور سالها جایش بر کسی معلوم نبود تا اینکه عبدالمطلب به وسیلة هاتفی یا در رؤیا و خواب از مکان آن آگاه شد و به کمک تنها پسرش، حارث، مشغول کندن چاه شد. قریشیان که او را مشغول یافتن چاه دیدند، عملش را بیهوده پنداشتند و او را آزار دادند و تمسخر کردند تا اینکه آب زمزم نمایان شد. چون حفر چاه به پایان رسید، او دو آهوی زرین و شمشیرها را بیرون آورد. قریشیان خود را در این اموال سهیم می‌دانستند.به پیشنهاد عبدالمطلب قرار شد که قرعه، سهم هریک را مشخص کند. قرعه‌ای به نام کعبه و عبد المطلب و قریش اتفاقاً دو آهوی زرین به نام کعبه و شمشیرها به نام عبدالمطلب در آمد و به قریش سهمی نرسید. عبدالمطلب شمشیرها را فروخت و دری برای کعبه تهیه کرد و آهوان زرین را به عنوان زینت در بکار برد. از این پس وظیفة سقایت عبدالمطلب نیز به واسطة پیدا شدن چاه زمزم و روان شدن دوبارة آن آسانتر شد. .....


نظر
 

برای دسترسی به فهرست کتاب اینجا را کلیک کنید.

آیین اجداد پیامبر

نام پدر گرامی پیامبر اکرم عبدالله بن عبدالمطلب بود. سلسلة آباء پیامبر از عبدالله تا عدنان در کتب تاریخی به این صورت ذکر شده است: محمد بن عبدالله بن عبدالمطب بن هاشم بن عبدمناف بن قصی بن کلاب بن مره بن کعب بن لؤی بن غالب بن فهر بن مالک بن نضر بن کنانه بن خریمه بن مدرکه بن الیاس بن مضر بن نزار بن معد بن عدنان.

نسب و اجداد پیامبر اسلام از عبدالله تا عدنان به صورتی که ذکر شد، مورد اتفاق عالمان تاریخ و نسب‌شناسان است. آنچه مسلم است اینکه نسب عدنان به اسماعیل فرزند ابراهیم خلیل‌الرحمان می‌رسد؛ اما نام و تعداد اجداد پیامبر از عدنان تا به اسماعیل در کتب تاریخی بنا بر روایات مختلف به صورتهای متفاوت ذکر شده است و اتفاق و اجماعی که راجع به نیاکان پیامبر از عدنان تا اسماعیل وجود ندارد.

البته در « تاریخ الرسل و الملوک » محمد بن جریر طبری برخی از اقول متعدد درباره انساب پیامبر از عدنان تا اسماعیل ذکر شده است.

ذکر این نکته لازم است که بدانیم اجداد و آباء پیامبر اسلام، هیچیک بت پرست و مشرک نبوده‌اند؛ بلکه مطابق روایات واحادیث متواتر افرادی موحد، نیکوسرشت، پاک بنیاد و پیرو دین توحیدی بوده‌اند. از پیامبر اسلام آمده است: « که خداوندمرا در صلب آدم به زمین فرود آورد و در صلب نوح که در کشتی بود قرار داد و سپس در صلب ابراهیم قرار داد و آنگاه مرا از صلب‌های کریمه به سوی ارحام پاکیزه انتقال داد، تا اینکه مرا از پدر و مادری که هرگز به فجور و آلودگی‌های جاهلیت یکدیگر را ملاقات نکرده بودند بیرون آورد. »

و این می‌رساند که آباء و امهات پیامبر پدرانی کریم و مادرانی طاهر بوده‌اند. نیز پیامبر به علی علیه السلام در وصف عبدالمطلب می‌گوید: « یا علی، عبدالمطلب به ازلام قرعه‌کشی نمی‌کرد. بتها را پرستش نمی‌کرد و گوشت میته نخورد و می‌گفت من بر دین پدرم ابراهیم هستم. » (ازلام تیرهای قرعه‌کشی مشرکین جاهلیت بود.)

طبق این حدیث برخی داستانها که دال بر آن است که عبدالمطلب در مقابل هبل به احترام ایستاد و برای فرزندانش قرعه‌کشید که کدام یک را در پیشگاه هبل قربانی کند، باطل و ساخت دست ناآگاهان یا مغرضان است. نیز آمده است که عبدالمطلب در زمان جاهلیت با سنن جاهلی مبارزه می‌کرد. شراب نوشیدن و زنا را حرام می‌دانست.  بر زناکار و سارق حد جاری می‌کرد. با عریان طواف کردن و زنده به‌گورکردن دختران و ازدواج با محارم مخالفت می‌ورزید.

همچنین از حضرت علی روایت شده است که « والله ماعبد ابی و لاجدی، عبدالمطلب، و لا هاشم و لا عبد مناف صنماً قط. قیل: فما کانوا یعبدون؟ قال: کانوا یصلون الی البیت علی دین ابراهیم متمسکین به.» (به خدا قسم پدرم و جدم عبدالمطلب و هاشم و عبد مناف هرگز بتی را پرستش نکردند. پرستیدند: پس چرا می‌پرستیدند؟ فرمود بر دین ابراهیم بسوی کعبه نماز می‌خواندند وبدان متمسک بودند.) و نیز از آن حضرت آمده است که: « فاخرجه من افضل المعادن منبتاً و اعز الارومات مغرساً. من الشجره التی صدع منها انبیائه. » (خدای تبارک وتعالی پیامبر را از برترین صلبها خارج نمود و در عزیزترین رحمها گذارد. از شجره‌ای که پیامبرانش را ازآن بوجود آورد.)

عدنان، جد بیستم پیامبر

عدنان، جد بیستم پیامبر و پدر اعراب عدنانی است. پیش از این و در فصل دوم گفته شد که عرب به دو شعبه عدنانی و قحطانی تقسیم می‌شود و عدنان جد همة عدنانیان است. قبیلة بنی عدنان منسوب به اویند. او چون به سن رشد رسید، مهتر قبیله بود و ساکنان بطحاء (مکّه) و یثرب بر امر او مطیع بودند تا اینکه « بخت النصر » که برای تسخیر بلاد عرب لشکرکشی کرده بود او را شکست داد و عدنان به یمن رفت.

معد فرزند عدنان بود، که پس از مرگ بخت النصر به مکه بازگشت و رئیس قبیله شد. نزار فرزند معد بود و مضر نیز فرزند نزار. گویند که قبایل بنی‌ذبیان و بنی‌هلال و بنی‌ثقیف از نسل مضراند. فرزند مضر، الیاس بود که چون درمیان قبایل عرب بزرگی یافت او را «سید العشیره» می‌خواندند و فرزند الیاس، مدرکه بود. از آن رو او را مدرکه خواندند که هر شرافت و خیری را که پدرانشان داشتند، درک کرده بود و نام فرزند مدرکه، خزیمه بود، که قبیلة بنی‌اسد منسوب به یکی از فرزندان او بنام اسد است. نام دیگر فرزند خزیمه، کنانه بود که قبایل بنی لیس و بنی عامر از او منفصل می‌شوند.

نضر، جد دوازدهم پیامبر

نام فرزند کنانه نضر است و برخی اورا قریش خوانده‌اند. پس هر قبیله و طایفه‌ای که نسلش به نضربن کنانه، جد دوازدهم پیامبر منتهی شود، قریشی است. در وجه نامیدن وی به قریش اختلاف است. عده‌ای گویند: چون بر قوم سیادت داشت و پراکندگان را جمع کرد و آنان بیشتر اوقات بر سر خوان او جمع می‌شدند، به قریش ملقب شد؛ زیرا قریش در لغت به معنای جمع‌کردن است. و برخی دیگر نیز گفته‌اند که واژة قریش از یک حیوان دریایی بنام « قرش » گرفته شد، که موجودات دریا را می‌خورد و از آن رو که نضر فردی تنومند بود او را به این موجود دریایی تشبیه کردند. عده‌ای را نیز باور بر آن است که چون نضر بن کنانه به تفتیش و جستجوی حوایج افراد و رفع آن حوایج اقدام می‌کرد به قریش نام گرفت؛ چون « تقریش » در لغت به معنای تفتیش است.

نضر فرزندی داشت به نام مالک. او نیز فرزندی به نام فهر، و او نیز فرزندی بنام غالب و او نیز فرزندی به نام لؤی. نسب سوده، زوجة طاهرة پیامبر، به لؤی بن غالب منتهی می‌شود. لؤی فرزندی به نام کعب داشت. نام یکی از فرزندان کعب، عدی بود که طایفة بنی عدی که عمربن خطاب از آنست، منسوب به اوست و نام دیگر فرزندش مره که جد ششم پیامبر بوده است. قبیلة بنی تیم که ابوبکر بن ابی قحافه منسوب به آن است و نیز قبیلة بنی مخزوم که ام سلمه، همسر طاهرة پیامبر، از آنست به او منتهی می‌شوند.

فرزند مره، کلاب نام داشت که نسب آمنه بنت وهب، مادر پیامبر،  و سعد بن ابی وقاص و عبد الرحمن بن عوف به او می‌رسد.

قصی، جد چهارم پیامبر

فرزند کلاب نیز قصی بود. قصی جد چهارم نبی گرامی است. نام او زید و کنیه‌اش ابومغیره بود و قصی لقب او بود. بدین جهت او را بدین لقب خواندند که پس از وفات کلاب، مادرش او را به شام برد و قصی یعنی « دور شده از موطن خود ». پس از آنکه بزرگتر شد به مکه بازگشت و ازدواج کرد و مهتری یافت و صاحب چهار پسر به نامهای عبدمناف، عبدالعزی، عبدالقصی و عبدالدار شد. عبدمناف، جد سوم رسول خداست. نسب قبیلة بنی‌شیبه به عبدالدار می‌رسد. نسب حضرت خدیجة کبری و زبیر بن عوام نیز به عبدالعزی.

پس از فوت حلیل، پدر زن قصی و بزرگ مکه،او ریاست مکه را در دست گرفت و با قبایل مخالف، من‌جمله خزاعه و بنی‌بکر جنگید و پراکنده و مقلوبشان ساخت و امر مکه و کعبه و نیز همة افتخارات کعبه از سقایت (آبدادن به حجاج)، رفادت (پذیرایی مهمانها) و حجابت (پرده‌داری) را در دست گرفت. رفادت خرجی بود که مردمان قریشی در موسم حج هر سال از اموال خویش به قصی می‌پرداختند تا به کمک آن طعامی برای حج گزاران فراهم شود، تا حاجیان بی مکنت از آن استفاده کنند. رسم رفادت را قصی بر قریشیان مقرر کرد. او گفت: « ای مردم قریش، شما اهل خانه و حرم خدا هستید و حج‌گزاران مهمانان خدایند و از همة مهمانان دیگر بیشتر درخور احترامند؛ پس در ایام حج نوشیدنی و خوردنی برای آنها فراهم آورید تا کار حج به سر رسد و بروند. » افتخارات قصی، پس از او نیز به فرزندانش منتقل شد. او همچنین در مجاورت کعبه بنایی ساخت بنام « دارالندوه » تا قریشیان در آن به مشورت دربارة امور مهم بپردازند. او همچنین پس از شکست‌دادن قبایل مختلف، پراکندگان قریش را جمع کرد و برای آنها در مکه مکانهایی مشخص معین کرد از این جهت او را « مجمع » نیز گویند.

 


 

تا مشگت رو تووی آب زدی      موجهای دریا شد آروم

تا رو به ساحل اومدی    بغضی نشست توی گلوم

مولا         حسین

ای ماه و آفتاب ز روی تو آیتی

دریا و آبشار زچشمت عنایتی

در تند باد معرکه یاران کربلا

در برف ریز حادثه چتر همایتی

الله و نور قصه ی اصحاب کربلاست

جاریست خون سرخ تو در هر روایتی

تو کشتی نجاتی و ما با تو رهسپار

 مقصد کجاست  ای که چراغ هدایتی

مقصد کجاست
ای که چراغ هدایتی

این روزها دلم برای شهید مظلوم دکتر بهشتی خیلی تنگ شده . بسیار ..........
وجود ظاهریش در کنارمون نعمت بود . و حضور غیر ظاهریش نعمتی و رحمتی والاتر .
این روزها زیر خیمه های مختلفی که برپا شده برای عزاداری امام حسین و یاران با وفاش نشستن برای من و امثال من بسیار بسیار محسوس بود . زیر خیمه نشستن و تمام وجود و ذره ذره وجود رو در جریان سیل این باران رحمت قرار دادن خیلی متفاوت با نشستن در خلوت و گوش دادن و دیدن و خوندن بهترین اثار در این زمینه هاست ...........


نظر

من که از این کارها سر در نمیارم .

 

ستادهای مختلف (ماه ببینی) ولی داشتم فکر میکردم ماه در دل من هنوز حلول نکرده ................چرا؟؟؟

چرا هنوز رسدخونه ای بنا نکردم تا حلول ماه رو به حقیقت تشخیص بدم؟؟؟؟؟ ........چرا؟؟؟

 

 

بعضی از یکی دو ماه قبل در این جستجو بودند و خودشون رو کاملا آماده ی حضور و نشستن بر سر سفره ی رحمت الهی کرده اند ..........بعضی هم مثل من و امثال من آنقدر مشغول بازیهای دنیوی ( که ملزوماً شادی آفرین هم نیستن ) بودند و بدونه هیچ آمادگی یکدفعه خودشون رو میون سفره ی پر فیض ماه مبارک دیدن ...........اونهم بدونه هیچگونه آمادگی ..............

تنها خوری نکنین ....... یاد آدمهای تشنه لبی همچو من هم باشید .......