سفارش تبلیغ
صبا ویژن

دست خط ...

وسطای برنامه مسجد کوفه، لطف کردن آبمیوه(رنی) دادنمون. جاتون خالی از عسل قوتبخش تر بود. گرمای وحشتناکی بود..... مقام مسلم و مختار رو هم دیدیم. داشتن یه صحن بزرگ کنارش میساختن.

کوفه

  درب خروجی مسجد کوفه

نماز جماعت رو توو سجد کوفه داخل صف جماعت ؛ همون جلو نشسته بودیم. هسته زردآلو کنار جانمازمون پیدا کردیم. باهم فکرش رو میکردیم که چطور میشه این هسته اینقدر تازه بنظر میرسه (اواسط اردیبهشت ماه). اگه اون بنده خدا زردآلو خشکه هم خورده باشه که هسته ش اینقدر تازه بنظر نمی رسه...؟!!! هنوز میوه های فصلشون رو ندیده بودیم. میوه هایی که بخاطر گرمای هواشون چندماهی جلوتر از شهرهای ما رسیده بودن.

بعد از نماز ظهر و عصر دیگه زدیم بیرون. راستش دیگه خسته شده بودم. اما بازهم اگه بهم تعارف میکردن , میموندما. خداییش همچین جاهایی که دیگه معلوم نیست آدم بتونه برگرده یا نه , آدم تا جون داره سعی میکنه بهره رو ببره.... ولی به جان خودم دیگه خسته بودم. خلاصه زدیم بیرون آ همونطرفا یه جایی ایستادیم تا حاج آقا کمی از تاریخ اسلام برامون بگن: اینکه بعضی از این ساختمانهایی که سیستم عمرانی اینجا تند تند این چندساله بعنوانهای مختلفه برپا کرده سندیت چندان روشنی هم نداره توو تاریخی اسلام. خانه امیرالمومنین. مقام فلان و فلام بهمان و مقام ...  کم کم راه افتادیم سمت مرقد میثم تمّار. اونهم پیاده.

میثم فرزند یحیی و از سرزمین نهروان(بین ایران و عراق). چون در کوفه خرما فروش بود به تمّار مشهور شد. میثم تمّار , غلامی از بنی اسد بود که امیرالمومنین او را خرید و آزاد کرد. میثم از خواص اصحاب و یاران سّر علی (ع) به شمار می آمد و به مقدار قابلیت و ظرفیت خویش از محضر امام علی (ع) علم آموخت و آن حضرت او را در برخی اخبار غیبی و اسرار نهان آگاه ساخت تا جایی که ابن عباس از محضر میثم استفاده میکرد.
« شیخ مفید می نویسد: میثم در زندان به مختار گفت: تو به خون خواهی حسین(ع) قیام خواهی کرد و این کسی را که الآن میخواهد تو را بکشد, خواهی کشت. وقتی عبیدالله میخواست مختار را بکشد نامه ای از یزید رسید و مختار آزاد شد. »

نوشته اند که امیرالمونان(ع) چگونگی کشته شدن میثم را خبر داد و به وی فرمود:
تو را بعد از من دستگیر میکنند و به دار خواهند زد. در روز سوم از بینی و دهان تو خون روان خواهد شد و محاسنت را رنگین خواهد ساخت. تو جزء آن ده نفری خواهی بود که بر در خانه عمروبن حریث به دار آویخته میشوند. چوبه دار تو از همه کوتاه تر است. سپس حضرت آن نخل را به وی نشن داد و فرمود: تو را بر آن به دار خواهند آویخت.

وارد قبه ای که براشون ساخته بودن شدیم و زیارتی به جا آوردیم...

بعداز یه روضه و نوحه کوتاه آروم آروم راه افتادیم سمت پارکینگ. داشتم حساب ساعتهای باقی مونده از سفر رو میکردم.


صبح بعداز صبحانه اتوبوسها پایین، دم درب هتل آماده ی حرکت بودن. راهی مسجد کوفه شدیم.

توو مسجد کوفه دردناکترین نقطه ای که چشمت رو خیس میکنه ، میشوره و دلت رو میشکنه.... سمت محراب و مکان ضربت خوردن مولاست. اونجا انگار در و دیوار باهات حرف می زنن و برات نوحه می خونن: نشستم توو مسجد روبروی جایگاه ضربت خوردن مولا، به گوش دل میشنیدم:

کیسه های نان و خرما خواب راحت می کنند

دست های پینه دارش استراحت می کنند

نخل ها از غربت و بغض گلو راحت شدند

مردم از دستِ عدالت های او راحت شدند

ای خوارج، بهترین فرصت برای دشمنی ست

شمع بیت المال را روشن کنید، او رفتنی ست

درد را با گریه های بی صدا آزار داد

با لباس نخ نمایش، کوفه را آزار داد

مهربانی نگاهش حیف مشگل ساز بود!

روی مسکین ها درِ دارالخلافه باز بود

...دشمنانش درلباسِ دوست بسیارند و او

...بندگان کیسه های سرخ دینارند و او

ساده گی سفره اش خاری به چشم شهر بود

مرتضی با زرق و برق زندگی شان قهر بود

نیمه شب ها کوچه ها را عطرآگین می کند

درعوض، درحقِ او هر خانه نفرین می کند

حرص اهل مکر، از بنده نوازیِ علی ست

داستان بچه هاشان بی نمازی علی ست

گام در راهِ فلانی و فلان برداشتند

از اذان ها نام او را مغرضان برداشتند

جرم سنگینی ست، بر لب خنده را برجسته کرد

چاه ها دیدند مولا خستگی را خسته کرد

جُرم سنگینی ست، تیغ ذوالفقاری داشتن

زخم ها از بدر و خیبر یادگاری داشتن

جُرم سنگینی ست،از غم کوله باری داشتن

مثل پیغمبر عبایِ وصله داری داشتن

جُرم سنگینی ست، بر تقدیر حق راضی شدن

با یتیمان روزهای گرم همبازی شدن

جُرم سنگینی ست، جای زر، مقدر خواستن

در دو دنیا خیرخواهیِ برادر خواستن

جُرم سنگینی ست، در دل عشق زهرا داشتن

سال ها در سینه داغ کهنه ای را داشتن

هیچ طوفانی حریف عزم سکانش نبود

تیغ تیز ابن ملجم قاتل جانش نبود

پشت در، آیینه اش را سنگ غافلگیر کرد

زخم بازویی، امیرالمومنین را پیرکرد

مرگ سی سال است بر او، خنجر از رو می کشد

هر چه مولا می کشد، از درد پهلو می کشد 

 .                                                                وحید قاسمی

مسجد کوفه روزگاری مرکز دادرسی و داوری مولای متقیان، امیرالمومنان، علی ع بود و در زمان ظهور حضرت قائم عج نیز مرکز داوری و دادرسی فرزند برومندشان حضرت بقیه الله عج خواهد بود.

امام رضا ع فرمودند: مسجد کوفه خانه ی نوح ع  است،  پس اگر کسی صدبار وارد این مسجد شود، خداوند نیز صد مغفرت برای او می نویسد، چرا که دعای حضرت نوح شاملش میشود. که عرضه داشت: پروردگارا، مرا و والدینم را و هرآنکس را که به خانه ام وارد میشود، بیامرز.

روبروی مقام حضرت آدم که برای نماز می ایستی ناخودآگاه روبسمت حضرت رسول زمزمه میکنی:
    عشق تو برای خضر بوَد آب حیات         مهر تو برای نوح کشتی نجات
   آدم که فریب مکر شیطان را خورد         بخشیده نشد مگر به ذکر صلوات.        


مسجد کوفه جا برای انجام فریضه زیاد هست:

مقام ابراهیم          مقام خضر            مقام حضرت آدم        

 مقام جبرائیل  مقام حضرت نوح    سفینه ی نوح
محراب شهادت امام علی (ع)    مقام امام زین العابدین    مقام و محراب امام صادق
مرقد مسلم بن عقیل     مرقد مختار ثقفی  

مرقد هانی بن عروه. (بهم گفته بودن حاجات دنیوی خودتون رو از ایشون بخوایین) و ...


نظر

نادعلی رو خوندیم. صحبتهای روحانی کاروان تمام شد، همه دست به دعا بودیم که یه خانم محجبه ای اومد جلو و به حاج آقا که مشغول دعا بودن بلند گفت: حاج آقا برای شیعیان سرزمین یمن هم دعا کنید.  همه دست به دعا برداشتن و از عمق جان برای پیروزی مسلمانان جهان به خصوص مسلمانان یمن ، سوریه و فلسطین دعا کردن.

از آقا و مولا ، امام زمان عج طلب یاری کردیم.

در هیاهوی ملک صحن تو دیدن دارد

شربتی آب در این کعبه چشیدن دارد

با اذان حرمت اشک چکیدن دارد

هم علی هم ولی الله اش شنیدن دارد

ای خدا حب علی اهل تمنا را بس

از دو دنیای تو ایوان نجف ما را بس

. رفتیم سمت هتل. کمی عجیب غریبی بود. ظاهراً فاصله ی کمی با وادی السلام داشتیم. رسیده و نرسیده رفتیم سر سفره ی شام... بفرمایید سر سفره ی آقا امیرالمومنین. حضرت علی (ع)...


نظر

اذن دخول گرفتیم  و سلام دادیم ، السلام علیک یا امیرامومنین ، یا علی بن ابیطالب... رفتیم داخل حرم مولا...

میتونی تصور کنی چه حالی داره آدم، در لحظه ی ورود به رواق اصلی حرم... چشمت که به ضریح آقا علی بن ابیطالب(ع) می افته پاهات سست میشن و ناتوان از حرکت...

 

هر قلب برای قبله جایی دارد 

.                    هر قبله برای خود خدایی دارد


این جمله شنیدم ز درون کعبه

.                     ایوان طلا عجب صفایی دارد.

طبق برنامه ای که مدیر کاروان داده بود، بعداز نماز مغرب و عشاء با همه ی بروبچ کاروان جمع شدیم جلوی ایون طلا. نادعلی رو خوندیم و نشستیم پای صحبتهای روحانی کاروان.

صحبتهایی در مورد تاریخچه ی شهر نجف و روایت خاکسپاری حضرت علی(ع):

     شهر نجف که هم اکنون به شهر کوفه متصل است، از زمان طوفان نوح سرزمین بلندی بوده که آب آن را فرا نمیگرفت. نجف، مخفف "نی جف" است: یعنی دریا خشک شد... وقتی امام علی(ع) در سال 40 هجری شهید شد، امام حسن ع و امام حسین ع طبق دستور حضرت امیر، پیکر ایشان را شبانه و مخفیانه تشییع کردند. حضرت علی(ع) به امام حسن ع و امام حسین ع وصیت کرد که مرا در تابوت بگذارید و خودتان عقب آن را به شانه بگیرید تا جلوی تابوت را فرشتگان خدا حضرت میکائیل و جبرائیل به شانه بگیرند و جلو ببرند. آنها مرا جایی بر زمین میگذارند، بکنید، بر سر قبریست که برادرم حضرت نوح(ع) برای من آماده کرده است...

    در شب دفن، تابوتی را به شتری بستند و همراه افراد موثق از کوفه بیرون بردنند، تا وانمود کنند که به مدینه میبرند. استر دیگری را هم با جنازه ای پوشانده و بیرون بردند، تا وانمود کنند در حیره دفن میکنند. در مسجد و دارالاماره و منزل یکی از اصحاب و ... چند قبر کندند و بدین صورت جز اصحاب خاص و فرزندان آن حضرت، کسی از محل دقیق دفن ایشان اطلاع نداشت.

    علامه مجلسی مینویسد: علت پنهان بودن قبر حضرت امیرامومنین(ع)، ترس از خوارج و منافقین بوده و کسی جز خواص شیعه از جای مخفی آن اطلاع نداشت، تا اینکه درزمان خلفای عباسی، امام صادق(ع) به حیره آمد و موضع قبر را نمایاند و از آن روز شیعه قبر امام را در همان جا زیارت میکند.

امام سجاد ع به طور مخفیانه آن را زیارت میکرد. امام باقر در عهد بنی مروان از آن خبر داشت و گاهی به زیارت می رفت. امام صادق ع در عصر عباسیان که چندین بار به عراق احضار شد، در مسیر راه موضع قبر را به یاران مخصوص که همراهش بودند ، نشان می داد... به تدریج برای همه جایگاه آن آشکار و محل زیارت و رفت و آمد شد و در زمان هارون کاملاً از آن حالت پنهانی در آمد.

هارون به شکار رفته بود، در این منطقه آهوانی را دید، به دنبال آنها باز و سگ شکاری فرستاد، پس از مدتی آهوان به تپه ای پناهنده شدن، بازها و سگها برگشتند. هارون تعجب کرد، آهوان از تپه پایین آمدند، بازها و سگها دوباره به دنبال آنها رفتند. آهوان بازهم به تپه پناه بردند  و بازها و سگها برگشتند.. این صحنه سه بار تکرار شد، هارون ماموران خودش رو فرستاد تا کسی را از اهالی قدیم و اصیل منطقه آوردند. پیرمردی بود از بنی اسد. هارون ماجرای تپه را از او پرسید؟؟؟... او امان خواست. هارون امان داد. پیرمرد به نقل از پدرانش گفت که در این تپه قبر علی بن ابیطالب علیه السلام است، خداوند آن را حرم و پناهگاه قرار داده و هرکه به آنجا پناه آورد ، ایمن است. هارون متاثر شد و گریست...

پس از آشکار شدن قبر امیرالمومونین ع در نجف آبادانی در اطراف مرقد مقدس از سال 170 هجری شروع شد و شیعیان به خصوص علویان در آن جا ساکن شدند...

 


نظر

یکی -دو ساعت از اذان ظهر گذشته بود که رسیدیم هتل. مدیر و روحانی کاروان همه رو توو لابی هتل جمع کردن و قبل از تقسیم اتاقها مدیرکاروان ضمن تذکر جهت تنظیم ساعت فرمودن، راس ساعت 5 و نیم برنامه نورباران معنوی داریم و اذن دخول میگیریم. تذکر دادن که لطفا بروبچ همه وقت شناس باشن، حاج آقا (روحانی کاروان) هم توصیه ای برای وقتشناس بودن دادن و اینکه انشالله همه برای هم ارزش قائل باشیم و به موقع سرِ قرارها حاضر تا در طول سفر به برنامه های بیشتری برسیم. توصیه داشتن که با غسل زیارت بیایین تا اولین زیارتمون رو به نیابت آقا امام زمان عج بریم...

سر ساعت پایین بودیم. فاصله تا حرم کم بود. شکر خدا از کابینهای بازرسی که رد شدیم ابتدای خیابان شیخ طوسی بود. چشمم قفل شده بود به گنبد حرم آقا امیرالمومنین (ع) ، باید با بروبچه های کاروان همراه و همقدم میشدم. زیارتنامه رو باز کردم، حین قدم برداشتن سمت حرم اذن دخول رو به لب جاری کرده بودم. سعی میکردم دستم از چادر خانم فاطمه زهرا(س) جدا نشه...

 آخه میدونی خیلی سرافکنده بودم و شرمسار از آقا علی بن ابیطالب(ع). آخه خیر سرم از پارسال تاحالا باید آدم تر میشدم، باید نسبت به اولین سفری که به زیارت اومده بودم خیلی خصلیتهای ناپسندم رو ترک می کردم، باید... شرمنده ام . شرمنده...

هر کس اسیر عشق تو بوده است
    از قید و بند عالمی آزاد می شود.

شاگرد روز اول درسِ محبتت
     با اولین کلام تو استاد می شود.

 

Najaf

جلوی باب شیخ طوسی  همه بروبچ کاروان جمع شدیم، اذن دخول گرفتیم، سلام دادیم، نادعلی رو با هم زمزمه کردیم و وارد صحن حرم شدیم... قرار شد ساعت 8 جلوی ایون طلا جمع بشیم برای اولین صحبتی که روحانی کاروان برای همسفریها داشتن...


نظر

توو هواپیما بغل دستمون یک زوج جوان بامزه ای نشسته بودن که ماه عسلشون رو اومده بودن کرببلا، ظاهرا بعد از سفر هم دعوت داشتن جشن ازدواج دانشجویی. هرچی ما دو تا آباجی موقع حرف زدن دادو بیداد میکردیم و حرف میزدیم، این دوتا صداشون زیرِ خط شنوایی ما بود. من جهت ضایع نشدن هرچند دقیقه یکبار روو به سمت عروس خانوم میکردم و با لبخند فقط میگفتم بله بله ، چقدر عالیس. الهی شکر. الهی شکر.... (خب دیگه چیکار کنم. چیزی نمیشنیدم . اگه همش میگفتم نمی شنوم . عروس خانوم فکر میکرد همسفریاش مشکل شنوایی دارن).

آقا گرچه بد هستم     به تو دل بستم    ز می ات مستم

مولا حَرَمِت عرشم     کَرَمِت میلم     نَجَفِت عشقم

از اذان ظهر کمی گذشته بود که رسیدیم . سعی کردم تمام دعای توسل رو ، از لحظه ای که درب هواپیما برای خروج ما باز شد ، بلند شدیم بریم بیرون، از پله ها اومدیم پایین و پا رووی باند فرودگاه گذاشتم، رفتیم توو سالن انتظار ، باوضو شدیم جهت اقامه ی نماز جماعت... برلب جاری داشته باشم.

رسیده و نرسیده ، همه به توصیه مدیر و روحانی کاروان رفتیم سمت وضو خانه ، یه گوشه ای از سالن فرودگاه رو آماده کردن و روحانی کاروان ایستاد جهت اقامه نماز جماعت. صفوف نماز خیلی زود تشکیل شد. خدا عزّت و سلامتی به همگیشون عنایت فرماید. امور اداری خیلی سریع انجام شد و راهی شدیم.

 

.

کم کم دوباره لحظه ی دیدار میشود

اقبال و بخت با دل من یار میشود...

 

راهی شهر مولایم علی (ع) شدیم. راهی نجف... حال و احوال خیلیا هوایی شده بود...

در اولین سحری که سرشته شد گِل ما

نشست مهرِ علی در تمامیِ دل ما...

-    -            -   


نظر

از یکی دو روز قبل سفر ، زمان برای من شتاب گرفته بود. هرچی در مصرف زمان صرفه جویی میکردم بازهم کم میاوردم. آخرش یک سری از خداحافظی کردن هام پیامکی شد و... کارهام رو تلمبار نکرده بودم و بازم روز آخری داشتم وقت کم میاوردم. وقتی از روی خستگی سرم رو میبردم بالا و از عمق جان نفس عمیق میکشیدم ،زمزمه های اندرونیم فقط این بود : یازهرا کمکم کنید تا با دلی آرام و قلبی مطمئن راهی سفر بشوم.

امسال با بدرقه ی خانواده ی گرامی راهی شدیم. . مراسم راهی شدنمون رسمی تر برگزار میشد.

توو فرودگاه ، به واسطه ی همراهان بزرگوارمون، تازه با چند نفر از همسفریا آشنا دراومدیم.( همراه داشتن این مزیتها رو هم داره). حمد و سپاس خداوند روزی دهنده ی مهربان را ، روی صندلی هواپیما که نشستم آرام بودم. آرام. شکر... از زمین که اوج گرفتیم سمت آسمان، هنوز توو اوج بسم الله الرحمن الرحیم بودم.  از آسمان ایران که سوو گرفتیم سمت آسمان کشور عراق، با آرامشی دلنشین با حضور قلبی شیرین و به یاد ماندنی آرام آرام زمزمه میکردم :

" اللهمَ الرزُقنا توفیقَ الطاعه. وبُعد المعصیه. و صدق النیه . و عرفان الحرمه. و اکرمنا بالهدی و الاستقامه . و سدد السنتنا بالصواب و الحکمه. واملا قلوبنا بالعلم و المعرفه... بِفضلکَ وَ رَحمتکَ یا اَرحَمَ الراحمین. "

سالهاست این دعای امام زمان(عج) از دلنشینترین دعاهاییست که خیلی مختصر و مفید تمام خواسته هام رو به زبونم جاری میکنه. خدا روزی خودش کنه، زیارت عتبات رو. خدا عمر طولانی و باعزت همراه با سلامتی به خودش و خانواده ش عنایت کنه. (استادی رو میگم که بند بند این دعا رو با تفسیرش به ما دخترای نوجوان و فسقلی یاد داد.) استاد رناسیان رو میگم.

 


نظر

  وقت برای حق الله خیلی کم بود. تا جا داشت و وقت بود سعی در خوندن نماز قضا داشتم، و البته روزه ، ولی چه کنم که از پس همش تو این ایام گرم و روو به تابستون بر نمی اومدم. پس به توصیه ی روحانی کاروان تووی وصیتنامه آوردم و ... خدایی بار کارهای عقب افتاده برای اون دنیا زیادسسا. خدا خودش یه جورایی رحمم کنه که اوضاع خیتس... خدا خیرشون بده ما توو محله خودمون یکی - دوتا مسجد هستن که امام جماعت هر شب بعد از نماز عشا ، یک دوره کامل نماز یومیه (17 رکعت نمازهای صبح-ظهر-عصر-مغرب-عشاء) نماز قضا به جماعت برگزار میکنن. این مدلیش برای آدمهای تنبلی مثل من کار ساز هست. 

  حق الناس هم وقت کم داشتم. قستِ وام که دارم سپردم به پدر بزرگوارم که اگه بلایی سرم اومد ایشون پرداخت کنن گریه‌آور. مالی مردوم تا اونجا که خودم یادم بوده نخوردم، یعنی امیدوارم حساب و کتابهام درس باشن. کمترین کاری که میتونستم انجام بدم این بود که نفَسهام رو به اذکار الهی آشناتر کنم، منظورم اینه که بین اونهمه توصیه ای که به من شده بود که این نماز رو بخون و اون دعا و اون یکی زیارت رو بخون..... شروع کنم از همینجا بخونمشون که حداقل با معنا و محتوای اونها آشنا بشم.

  بار خطا و گناه که زیاد دارم و داشتم برای نوشتن توبه نامه و سعی در توبه اساسی و واقعی، ولی شوخی نبود می خواستم راهی بشم، اتفاقات بد هم قرار نیست فقط برای دیگران بیوفته، خداییش سخت بود ولی تووی این روزهای باقیمونده با خدای خودم بیشتر خلوت میکردم،..

  برای اون تذکری که داده بودن در مورد کنار گذاشتن کینه و کدورت. ببین به دوران بچگی که آدم مفهوم کدورت و کینه رو بلد نیست، بیشتر در حد قهر و آشتی بچگونه هست، از یه زمانی به دور جوانی در جریان اتفاقات منفی و سنگینی که ممکنه برای خودش یا اطرافیانش بیوفته با این مفاهیم سنگینتر و منفی آشنا میشه. راستش من آدمی هستم که از خیلی وقت قبل از این، از همون زمانی که گهگاهی یه اتفاقاتی در طول و عرض و ارتفاع زندگی خودم و اطرافیانم رخ میداد ، سعی میکردم نگذارم مدت دار بشه. یعنی اگه توو سیلی می خوردم ، یا در جا میزدم تا جبران شده باشه و بعدشم بهش ثابت میکردم که ببین حقت بود زدی- زدم ، و یا اگه از پس طرف برنمیومدم،  گذشت میکردم و  اگه از پس خودم برنمیومدم و نمتونستم گذشت کنم ، کلاً طرف رو از ذهن و خاطرم فراموشش میکردم. این یه کار رو تونستم انجام بدم.

  تنظیم وصیتنامه خداییش یوخده سختس. ولی من تابه حال دو سه مرتبه نوشتم. البته فقط به پدر بزرگوارم سپردم که فلان جا گذاشتم ( آخه میدونم بنده خدا نمی رن سرش)، ولی اگه به کس دیگه می سپردم حتما می رفتن ببینن من توو زندگیم چیکاره هستم..

  و اما اصلاح نیت ... امسال به دلم خیلی آمال و آرزووهاست. دفعه ی قبل که به زیارت عتبات رفته بودم، نتونستم بعضی کارها رو به درستی انجام بدم. امسال می خواستم ، نیتهایی که توو ایام محرم کرده بودم ، آرزووهایی که از قبل داشتم در زیارت مولا امیرالمونین انجام بدم، از آقا ابالفضل العباس طلب کنم، مقابل امام حسین ... آمام موسی کاظم و امام جواد ع... امام هادی و امام عسگری و مادر و عمه  امام  زمان عج.... داشته باشم، همش رو درست تر و صحیح تر به سرانجام برسونم.

روزهای آخر رو گذاشته بودم برای حلالیت طلبیدن و خداحافظی از دوست و آشنا...

سخت بود. منظورم اینه که حجم کاری زیاد شده بود. این روزهای آخر باید سعی میکردم از امور مادی و دنیای معطر و رنگارنگ و خلاصه از اقتصاد جهانی جدا میشدم. دنیایی که تا لحظات آخر باهاش کار میکردم. اعتراف میکنم که بارم چندان هم سبک و سهل و آسان برای سفر نبود. ولی خب دیگه به هر مصیبتی بود بستمش.

توو روزهای آخر یه سری هم رفتم گلزار شهدا. به   سیدحسین و   سید مسعود و حاج آقا رحیم ارباب ، حاج خانم امین. آیت الله اشرفی اصفهانی. آیت الله شمس آبادی... التماس دعا گفتم.

         http://www.parsiblog.com/PhotoAlbum/pakravan/686bd044f79340e69ef561c45e008369.jpg

 

نمی دونم چرا ، ولی امسال به سبک دیگه ای ته دلم ناآرووم شده. امسال تمام توسلم به خانم فاطمه ی زهرا (س) بود ، اینکه دستم رو بگیرن و یاریم کنن تا بشوم آنچه که باید، برسم به آنجایی که باید. ... یازهرا یاریم کن... گاهی حراس به آسمون قلبم قالب میشد ، از این جهت که اگه توانم مغلوب بشه و نتونم...

یادم افتاده بود به امید بخش ترین جمله ای که سالهای سال هر روز از روو دیواری توو خیابون 22بهمن میخوندم:

"به امید دستهای یاریگر مهدی فاطمه(عج)"

آره قوت قلب بود برام ، امید به دستهای یاریگر اباصالح المهدی(عج) .

بالاسر ساکم نشسته بودم و بارسفر می بستم و خودم برای خودم زمزمه میکردم با خانم حرف می زدم، یاری می خواستم و ناخودآگاه چشمهای نمناکم ، مواج میشد:..

مادرم، مونس جانم، به تو ایمان دارم
دلبرم، سرو روانم، به تو ایمان دارم...

با خانمم حرف میزدم و دردودل میکردم، که امسال دستم رو محکمتر بگیرین، التماستون میکنم... من انگار آمادگی کمتری دارم برای زائر شدن .. یازهرا...

توو روزهای آخر به آقام اباصالح المهدی(عج) متوسل شده بودم، که آقا جان دارم راهی عتبات میشم ،آقا جان دیگه سفر اولی نیستم که خیلی چیزا رو به این بهونه به دیگران واگذار کنم و خیلی راحت بدون هیچ سختی خودم باشم و یک دریا زیارت. آقاجان احساس میکنم بارم سنگین تر از قبل شده . آقاجان نمی دونم چرا ، ولی ته قلبم محکم نشده... آقاجان می ترسم نتونم برگه ی عفو خودم رو بگیرم، می ترسم نتونم لحظه هام رو طلایی کنم، می ترسم نتونم....

آقاجان دارم با دریایی از حاجات قلبی و حاجات دنیوی و اخروی راهی میشم. آقاجان دارم با یک بار سنگین از برنامه هایی که برای لحظه هام دارم راهی میشم. آقاجان کمکم کنید بتونم بهترینهاش رو عملی کنم و به اصلح حاجاتم برسم....

به امید دستهای یاریگر

                    مهدی فاطمه(عج)

 


 

جلسه گردهمایی زائران عتبات که قرار بود از مسجد محل راهی بشن قبل از اذان مغرب تمام شد. کم کم اهالی محل برای اقامه نماز به جمع اضافه میشدن. من هنوز سری جام نشسته بودم. نمیدونم چرا هنگ کرده بودم. امسال به خیلی مسایل حاشیه ای باید مسلط میشدم. پارسال که به نوعی سفراولی بودم خیلی چیزا رو سپرده بودم ... یا الله .

خدایا چه کنم؟!...  دفتر رو برداشتم و به سبک و زبون خودم ردیف کردم. دیدم خیر تا خود خدا نخواهد آرامش به دلم راهی نمیشه... برای تجدید وضو دست روو زانو گذاشتم و محکم گفتم: یاعلی.

 

هر که  دارد  سر  همراهی ما  بسم الله    هر که دارد به سرش شور و نوا بسم الله

گرکه در سینه خود شوق زیارت داری     رود  این قافله تا کرب و بلا بسم الله

هر که را میل سوی قبله عشاق بود      می دهد عشق به آوای رسا بسم الله

کاروانی شده آماده ز عشاق حسین   گر کنون پای طلب هست ترا بسم الله

علقمه  منتظر ماست  چرا  بنشستی    سوی آن چشمه پر شرم وحیا بسم الله

گرکه داری گهری,مشتریش هست حسین     می خَرد سوز دل و اشک تو  را  بسم الله

زیر آن قبه دعای  تو  اجابت دارد     تا که نگذشته تو را وقت دعا بسم الله

       


شعبان شد و پیک عشق از راه آمد
عطـــــــــر نفس بقیــــــــــــــة الله آمد
 
با جلوه سجاد، ابوالفضل و حسین
یک ماه و سه خورشید در این ماه آمد
 
حلول ماه شعبان واعیاد شعبانیه برتمامی دوستان بزرگوار وبلاگی و غیره وبلاگی مبارک وخجسته باد 
گل تقدیم شما

بشکفته باغ آیینه امشب به دامان حسین.
بنگر در آغوش ملک ، فرزند و جانان حسین.

او جانشین مصطفی، در قاب چشمان حسین.
او را ببوید هر که شد شیدا و خواهان حسین.

امشب بهشت جاودان گردیده مهمان حسین.
بگرفته اند افلاکیان ، عیدی ز دستان حسین....



نظر

چند روز قبل از راهی شدن پیامکی اومد از طرف مدیر کاروان که دعوت کرده بودن از تمام زائرها جهت شرکت در جلسه ی توجیهی که در مسجد تشکیل میشه شرکت کنند.

جلسه عصر جمعه تشکیل شد. رفتم مسجد. کم کم همه جمع شدن. مدیر کاروان (حاج آقا مشتاق) و روحانی کاروان که توو همین مسجد پشت سرشون نماز میخوندیم . از همسفریهامون هم من فقط دونفر از حج خانومایی که پارسال باهاشون همسفر بودم رو آشنا دیدم. البته من و یکی از بروبچ دانشگاه مثل دوتا آباجی باهم ثبتنام کرده بودیم.

  بعد از قرائت قرآن حاج آقا صحبت کردن.

بعد از ذکر احادیثی از امام صادق و ... یادآور شدن که یادتون باشه داریم راهیِ چه سفری میشویم.

  حاج آقا فرمودن: عرضم اینه که مهمترین نکته مهم در فراهم نمودن مقدمات چنین سفر بزرگی اینست که بتونیم سبک بار بریم به زیارت. تا بتونیم اونجا با خدا خلوت کنیم. مثل کسی است که خدا را در عرش زیارت کنه...

شش نکته هست که ، کمک میکنه تا سبک بریم زیارت:

نکته اول: حق الله ها زنجیرهاییست که برگردن ماست و آن را ادا نکرده ایم... نمازهای قضا و روزه های قضایی که برگردن داریم... بعضیها قبل از سفر به کربلا روزه میگیرن.یکی از مقدمه های توصیه شده جهت زیارت کربلا روزه است.

نکته دوم: حق الناسها رو هم باید براش فکری کرد. اولینش امام زمان است و سادات... بدهی هامون رو روشن کنیم، اگه خسارت مالی و مادی به کسی وارد کردیم پرداخت کنیم، یا حداقل تکلیفش رو مشخص کنیم که در چه زمان و به چه صورتی پرداخت میکنیم.

نکته سوم: توبه. چطوری؟ با سه عمل : یک: تصمیم بگیرم هرچه خلاف است ترک کنم. دو: هر چه اراده و امر خداست عمل کنم. سه: هرچه خدا و حضرت رسول و ائمه معصومین گفته اند قبول کنم.

نکته چهارم: کنار گذاشتن کینه و کدورت از بندگان خدا. کینه از کسی به دل نداشته باشی، باهر کسی. پس بریم خداحافظی.

نکته پنجم: وصیتنامه. وصیتنامه روح شخص را سیقلی میدهد. انسان رو سبک میکنه.

نکته ششم: اصلاح نیت. با نیت خوب بریم زیارت. با چه نیاتی میشه رفت زیارت؟ برای کسب حاجت. برای باز شدن گره ی زندگی. برای عاقبت به خیری. اهل بیت گفتن با چه نیتی بیایین ... توو کامل الزیاره برای ما گفتن : هر امامی را حقیست بر گردن شیعیان و پیروانش... پس من میرم زیارت جهت  ادای عهدی که با امام خود بسته ام و ادای حقی که امامان بر گردن من دارند.

 حاج آقا آخر صحبتهاشون برای کلیه زائران کاروان چند نکته و تذکر داشتن جهت رعایت در طول سفر: نظم. اخلاق خوش و صبر زیاد و ایثار در امر یاری کردن به همسفریها. رعایت حق الناس....

بعداز صحبتهای حاج آقا مدیران کاروان صحبت داشتن. ظاهرا دوتا مدیر کاروان هستن. یه حاج آقا حسینی هم هستن. دو تا لیست جدا. از دوتا آژانس جدا. یه توضیحی دادن که منظور از دوتا اتوبوس، دوتا کاروان بوده که چون میخواستن همه باهم باشن، سعی شده برنامه های فرهنگی و زیارتهای دوره ای باهم همزمان و یکی باشه. حتی هتل هم تا جایی که امکان داشته سعی کردن یکی باشه.

اسم ما توو لیست دومی بود. این کاروان روحانی نداشت. حالا دیگه نه مدیر کاروان رو میشناختم نه کس دیگه رو !!!... به جز آباجی.

باز هم خدا را شکر. شکر. شکر... اومد دلم بلرزه ولی فقط میگفتم خدایا  شکرت. فقط داشتم از خانم فاطمه ی زهرا س شکر میکردم. شکر که امروز رو دیدم... این یعنی احتمالاَ من دوباره پاهام با خاک نجف و وادی السلام و... کربلا و بین الحرمین و .... کاظمین و ... معطر میشه. خدایا شکر......بر مشامم میرسد هر لحظه بوی کربلا.........

خدایا هزاران هزار مرتبه شکر. همونجا زیارت رو خوندم . داشتم با آقام حرف میزدم:

حسین جان.... چطوری کربلا بیام .... منی که بد کردم.... 

                    چطوری کربلا بیام .... منی که نامردم....

                    چطوری کربلا بیام .... منی که دلت رو خون کردم....

                    چطوری کربلا بیام .... منی که شرمندم....