سفارش تبلیغ
صبا ویژن

دست خط ...

نظر

 

خوب شد تیغ تو بشکافت سرم را دشمن

 هم تو بر آرزوی خویش رسیدی هم من

آمدی دیر چرا چشم به راهت بودم

از همان شب که تن فاطمه ام گشت کفن

  این ایام حال و روز خوبی ندارم . محیط کاری عوض شده و آدمهایی از همه رنگ .......... منم این وسط فقط سکوت  و سکوت  و سکوت .............

.

تا حالا که عمر از دست رفته ام بهم یاد داده گه گاهی سکوت بهترین فریاد هم میتونه باشه .

چهارباغ بودم . داشتم از پیاده رو میرفتم . خسته بودم و آرام قدم بر میداشتم . صدایی توجهم رو به خودش جلب کرد . ناخداگاه به سمت صدایی که با زیبایی خاصی ترانه ای رو بلند میخوند نگاهم رو چرخوندم . چشمهای خسته ی من مات مونده بود به دختری که به سبک و سیاق امروزی پوششی داشت و با لبخند خاصی ترانه سرایی مینمود .

مونده بودم ..................

یعنی مشکل از من و امثال منه ؟ مشکل از من و امثال منه که همیشه سکوت کردیم ؟ مشکل از من و امثال منه که نتونستیم از راهش وارد بشیم و نگذاریم . دختر خاله و دختر دایی و دختر عمه و دختر عمو و دختر .................. قاتی این جماعت بشن ؟

 

مشکل ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

من این وسط کاری از دستم بر میاد ؟

اصلا از دستم بر میاد ؟ تا کجاش رو میتونم اثر گذار باشم ؟ کجا باید بسپارم دست آدم روشن تر از خودم ؟

اون آدم روشن تر از خودم رو از کجا پیدا کنم ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

 ما هنوز هم گوشه کنار همین شهر های بزرگ خودمون هم داریم بروبچه هایی که .............

هی             هی             هی همینطور که از وسط بلوار میومدم سرم رو کردم به سمت آسمان زیبا و روشن و از خدای زیبایی ها خواستم هدایتم کنه . توکل بر خدا ...........

و به امید دستهای یاریگر مهدی فاطمه (عج)