سفارش تبلیغ
صبا ویژن

دست خط ...

نظر

 سروده‌ای برای 9 دی

 این زمان بود که ما یاد خمینی کردیم  
بعد صبر حسنی،کار حسینی کردیم  

تا که بر خاطره ها دست گذر دادم من 
یاد روز نهم از ماه دی افتادم من  

روز بیداری و تکرار غدیر خم بود  
زان سبب هست اگر خرم و دلشادم من  

یادم افتاد ز ایام غبار آلوده  
و از آن روز که دل‌ها همه شد آسوده 

مدتی بود وطن طعمه روباهان بود  
دیده بی خردان بر دهن شیطان بود 

قصدشان بود براندازی و در این عرصه 
شد عیان هرچه نفاق خفی و پنهان بود 

ما که از عمر پی فصل بهارش بودیم  
خسته از فتنه و از گرد و غبارش بودیم 

باز از غفلت ما فکر محالی کردند  
فکر احیای تن رو به زوالی کردند  

غافل از اینکه در این معرکه رعب انگیز
تکیه بر شیر نر بی دم و یالی کردند  

اینکه «این‌بار تقلب شده» را رمز نمود 
بر تن مرده جنبش، کفن سبز نمود  

تا توانست ز هر بتکده نیرو آورد  
هر چه در چنته نگهداشته بود، رو آورد 

آن‌قدر کرد فراتر ز گلیمش پا را 
عاقبت مرشد ما، خم به ابرو آورد 

تا که دیدیم غمی بر دل رهبر آمد  
آخر کار همه فتنه گران سر آمد  

عده ای خون به دل مردم ایران کردند 
پشت بر دغدغه پیر جماران کردند  

دهمین روز محرم شد و کوفی گشتند  
هتک حرمت به حسین (ع) شاه شهیدان کردند 

این زمان بود که ما یاد خمینی کردیم 
بعد صبر حسنی، کار حسینی کردیم  

کو یلی که پنجه در پنجه شیر اندازد  
پرچم پیر جماران، به زیر اندازد  

تا علم بر سر دوش علی خامنه ای ست  
سوی این خیمه کسی نیست که تیر اندازد 

این علمدار، فدایی، دو سه لشگر دارد
آن طرف مرد اگر هست قدمی بردارد  

9 دی مظهر بیداری مردم باشد  
مایه وحدت و ایجاد تفاهم باشد 

ای که در سر هوس فتنه دیگر داری 
مملکت تحت لوای مشهد و قم باشد  

هر که با شیعه اولاد علی در افتد 
سر و کارش به خدا با یل حیدر افتد


نظر

یا حسین

شب یلداست چنان باش که خرابت نکند

             غافل از واقعه کرب و بلایت نکند

ای که دم میزنی از عشق حسین بن علی

             آنچنان باش که ارباب جوابت نکند

مراقب ثوابهایی که دهه اول محرم توشه آخرتمون کردیم (ان شاء الله)باشیم.

صلی الله علیک یا مظلوم یا ابا عبدالله الحسین علیه السلام


این شبها شبهای غریبی و تنهایی اهل بیت امام حسین. امشب حضرت زینب نشسته نماز خوند. حضرت رقیه ......

امشب سر بریده سید شهدا تووی تاریکی تنور قرآن خوند. امشب رباب شیر داره ولی علی اضغر نداره.........


حسین , • نظر

یا حسین............

دست سنگین. دل بی رحم. لباس اینهاست

کارشان جز زدن سنگ به پیشانی نیست.

اذانی مغربا گفتند آ من تازه دارم از محلی کارم میام بیرون. بروبچه ها تعارف میکنند باهاشون برم .........ولی مقصدم روضه ی انصار الحسین س. دلم میخواد قبلش یوخده با خودم تنها شده باشم تا بلکی این سلولای خاکسری مغزم یوخده نفس بکشند آ آروم بشن. اتوبوس میرسه آ منم به زور خودما دمی دری اتوبوس جامیدم. همینجور که داریم از کناری گلزار شهدا رد میشیم نگاهم میوفته به دخترکی که عینی دلقکا گیساشا ریز بافدس آ رنگیش کردس. عینی زنیکا خیابونی ......... آره چشام که به چشاش گره میخوره فقط زیری زبون زمزمه میکنم:شهیدان زنده و به خون غلتیده و ماها شرمنده و خجلت کشیده ایم....

کم کم داریم به عاشورا میرسیم......... یاابالفضل..........یا حسین.... خانوم نغوی این روزها کرببلاس. .....بین الحرمین......

حسین جان...........

خوش به حالت چه علمدار رشیدی داری

وای از آن روزی که بر خیمه نگهبانی نیست.

حسین جان............

 


نظر

سلام . عیدتون مبارک. خبین؟ خوشین؟ سلامتین؟ بروبچ وبلاگب آ غبری وبلاگی کلی دلم برا همگی تنگ شدس. والله به هزار و یه دلیل یه چند وقتس از عالم و آدم بی خبر موندم. خب آخه سیستمی توو خونه را بخشیدم به آباجی تا بلکی یه مدل بالاترشا بخرم. که بهمون هزار و یه دلیل وقت نشد برم برای خرید. همین وسطا پورتی شارژی گوشیمم از بین رفت آ گوشی موبایلمم به رحمتی خدا پیوست آ بازم به همون هزار و یه دلیل هنوز نشدس رنگی گوشی موبایلا به خودم بیبینم.

هوا اینجام سردشدس.

نیمیدونم چه بلایی قرارس به سری ما اصفانیا امسال نازل بشه. پاییز داره به تهش میرسه آ ما هنوز رنگی یه باروونی مایه دارا به خودمون ندیدیم. سرمای صبح چیزی رووما اثر نداره چون همش درحالی دوویدنیم

از دمی دری خونه تا سری خیابونی اصلی آ ایستگاهی اتوبوسی واحد در حالی دوویدنیم تا خودمونا به اتوبوسی واحد برسونیم تا بلکی مجبرور نشیم برا کسری کار نخوردن 600 تومن پولی بی زبونا بدیم به تاکسی. وقتیم سواری اتوبوسیم که لابلا اون همه آدم اونقده گرممون میشه که مجبوریم پنجرا اتوبوسا واز کنیم تا از گرما خفه نشیم.
اما وای از اون ساعتای صبح توو شرکت که تا بخاریا روشن میکنیم تا یوخده گرم شیم این دربونی لری شرکت حوصله ش که سر میره راه میوفته تو اتاقا سرک کشیدن آ برا مزه انداختنم که شدس شروع میکنه بخاریا را خاموش میکنه چپ چپم که نیگاش کنه بهت میخنده آ میگه برا صرفه جویی خاموش کردم. ...............خدا شری هرچی لری زبون نفهمه از مسیری زندگیمون کم کنه.

آمین. 


برنامه ای برای گلزار شهدا نداشتم. از همون اول که سواری اتوبوس شدم با خودم گفتم ، تو که می خوای آخری خط پیاده شی پس بزن، برو ته اتوبوس. ولی اتوبوس پر بود آ من همون دمی دری اتوبوس جام شد. سوار شده آ نشده رسیدیم دمی گلزار. منم باید پیاده میشدم تا مسافرای این ایستگاه بتونن پیاده شن. پام که رسید روو زمین. دیدم همه چی آمادس. من دمی دری گلزارم. بیلیطم توو دستم. ................
خلاصه. جادون خالی .
یه سلام دادم آ رفتم توو. اول یه سری زدم به آیت الله شمس آبادی. خدامی گلزار شلنگی آبا گرفته بودن به قدیییییی  گلزاری شهدا آ اینجارا از دمی در تا هرجا میتونستن میشستن. براا همین نشد بیشینم محضری آقای شمس آبادی. رفتم یه سلامی هم خدمتی آیت الله اشرفی اصفانی عرض کردم آ الباقی .........

نشسته بودم روبرو سید حسین، که یه بنده خدا اومد آ شله زرد تعارف کرد ، یه کاسه شله زرد آ یه شیکمی گشنه. آی چسبید. خدا قبول کنه از همیشون. دستشون درد نکنه که پشتم یه کیک تعارف کردن. ........ دیدم نه اینجا بیشینم همش به خوردنم. منم خب دیگه یوخده سیر شده بودم. بسسم بود. رفتم خدمتی حج آقا رحیمی ارباب. آخی اینجا دیگه خودم بودم آ حج آقا........ نشسته بودم آ عشق آ حالی بود. جا همگی خالی. آفتاب بود ولی بادی خنکی میومد. من بودم آ پنج تن آل عبا و خدا که آخراش شروع شده بود .............کیک.....پشتش شکلات.......پشتش شیرینی..............پشتش ........ کم کم مللتم میومدن. خلوتی مارا بهم زدن. یه نیگا کردم تو چشما حج آقا آ عرض کردم حج آقا خداوکلیلی خیلی خاطرخواه داریندااااا نیمیزارن همه حرفاما باشدون بزنم. ولی عیدس. عیددون مبارک آ حج آقا عیدی من یاددون نره. التماسی دعا.

دیدم سری سیدی خودمون-سید مسعود - از همه جا باحال تر شده. رفتم سرش.

آی جادون خالی، نیمیدونم شاید یک ساعتی مهمونش بودم. نشستم همه خستگیم رفع شد، هم دعاواما خوندم، هم دردودلاما باش کردم، هم  تا می تونستم بشش نق زدم ، هم یاد خاطرات گذشته کردیم ، هم اونجام با کیک و شیرینی پذیرایی شدم ، هم .........

 تا نشسته بودم چندتا اس-ام-اس دستم رسید که توصیه های آیت الله وحید خراسانی توش بود. یوخدشا همونجا اطاعت امر کردم ا هدیه به آقا. جادون خالی یوخده حرفی خصوصیم باشون داشتم که عرض کردم خدمتشون. خلاصه کلام این شد که :

در دیار ما که هر کالا به هر جا درهم است

خوب و بد ، زشت و زیبا ، درهم است

گر خریداری ، کند کالای خوب از بد جدا

با تشر گوید فروشنده که :آقا در هم است

مهدیا ! یاران خوبت را مکن از بد جدا

روسیاه و رو سفیدش ، جان آقا در هم است

....... خلاصه داشت هوا کم کم تاریک میشد که وخیزادم آ عزم رفتن کردم، آخیش........ دلم یوخده سبک شده بود.جادون خالی.