سفارش تبلیغ
صبا ویژن

دست خط ...

شاید شنیده باشی سارا انار دارد

از شهر فقر و ظلمت قصد فرار دارد

امروز دیده ام من دستان کوچکش را

یک دزدگیر ماشین در آن قرار دارد

در دست دیگر او یک گوشی موبایل است

جای عروسک آن را در اختیار دارد

در اشکهای چشمش دیشب ستاره رقصید

با لنز چشمش امروز قصد شکار دارد

در آسمان چادر گم بود گیسوانش

امروز صد جوان را بر موی دار دارد

سیگار می کشد او با ناز و عشوه امروز

از خانه ی پدر هم قصد فرار دارد

دیروز عروسکش بود یک تکه چوب ساده

بین دو دستش امروز یک سگ قرار دارد

گیتا . نهاده سارا .امروز نام خود را

مست از صدای گیتار خواب بهار دارد

لبهای خشک او بود رنگین ز خون و لرزان

لبهای خیسش امروز . رنگ انار دارد

از یاد برده شاید . دیروز زار خود را

این رسم روزگار است . دار و ندار دارد

آیا شنیده ای تو زنگ موبایل او را ؟

شاید که با جوانی سارا قرار دارد

....


نظر

  

  

خری آمد به سوی مادر خویش

بگفت مادر چرا رنجم دهی بیش

  

برو امشب برایم خواستگاری

اگر تو بچه ات را دوست داری

  

خر مادر بگفتا ای پسر جان

تو را من دوست دارم بهتر از جان

  

ز بین این همه خرهای خوشگل

یکی را کن نشان چون نیست مشکل

  

خرک از شادمانی جفتکی زد

کمی عرعر نمود و پشتکی زد

  

 

بگفت مادر به قربان نگاهت

به قربان دو چشمان سیاهت

 

خر همسایه را عاشق شدم من

به زیبایی نباشد مثل او زن

 

بگفت مادر برو پالان به تن کن

برو اکنون بزرگان را خبر کن

  

 به آداب و رسومات زمانه

شدند داخل به رسم عاقلانه

 

دو تا پالان خریدند پای عقدش

یه افسار طلا با پول نقدش

 

خریداری نمودند یک طویله

همانطوری که رسم است در قبیله

خر عاقد کتاب خود گشایید

وصال عقد ایشان را نمایید

 

دوشیزه خر خانم آیا رضایی

به عقد ایشان در نمایید

 

یکی از حاضرین گفتا به خنده

عروس خانم به گل چیدن برفته

 

برای بار سوم خر بپرسید

که خر خانم سرش یکباره جنبید

 

خران عرعر کنان شادی نمودند

به یونجه کام خود شیرین نمودند

 

به امید خوشی و شادمانی

برای این دو خر در زندگانی

  


طواف , • نظر

این عشق الهی ست

طواف رفتی؟ محرم شدی؟ طواف دور خونه ی خدا......

نان پاره ز من بستان
جان پاره نخواهد شد
وان را که منم مأوا
آواره نخواهد شد
وان را که منم خرقه
عریان نشود هرگز
وان را که منم چاره
بیچاره نخواهد شد

میچرخم و میرقصم و
مینوشم از این جام
بیخود شده از خویشم و
از گردش ایام
این عشق الهی است
حق لایتناهیست
این عشق الهی است
این شور خداییست

آنکس که رخش بیند
پاداش نخواهد هیچ
بی او به بهشت اندر
یک لحظه بپاید بیش
این عشق الهی است

حق لایتناهیست
این عشق الهی است
این شور خداییست

از خویش برستم من
بر سجده نشستم من
خویشم همه غیر آمد
از غیر گسستم من
بتخانه زدم آتش
آتشکده را خاموش
لات و هول و عظا از پایه شکستم من
لات و هول و عظا از پایه شکستم من

میچرخم و میرقصم و
مینوشم از این جام
بیخود شده از خویشم و
از گردش ایام
این عشق الهی است
حق لایتناهیست
این عشق الهی است
این شور خداییست


نظر

 

هرجا میری . اگه اصفهانی باشه . تا به اسم فامیل میرسه . میخواد بدونه فلان پاک روان رو میشناسی ؟

........ حتما باید متذکر بشی که بابام جان یه بخش بزرگی از این شهر درن دشت به اسم محله ی لنبان همشون از دم پاکروانن .

 این از اسم و دردسراش .

 

 

.......