سفارش تبلیغ
صبا ویژن

دست خط ...

نظر

نزدیکای ظهر بود ، وسط بیابون . رسیدیم به یه دبیرستان شبانه روزی......... نوساز و تروتمیز. پیاده شدیم و ظاهراً تا فردا صبح همینجا می مونیم. جای جالب انگیزناکیه. دبیرستان شبانه روزی خاتم الانبیاء.....

نهار رو همونجا توی سالن غذاخوری تناول فرمودیم همراه یک میوه بعنوان دسر. برای نماز ظهر و عصر آماده میشدیم. اینجا بود که جناب آقای محمد ژیانپور بعنوان مکبرِ ، الله اکبر رو گفتن تا بروبچ به صف بشن برای نماز جماعت. این اولین نماز جماعتی بود که آقای پیان÷ور کوچک مکبر میشدن.
بعد از نماز چندنفری از بروبچه ها نشسیم آ تصمیم گرفتیم دیگه محکم بریم مستقیم با سردار اصفهانی و حاج آقا صحبت کنیم آ هرچی نق و نوق داریم بزنیم. بسم الله رو گفتیم و رفتیم . نتیجه این شد که یه جلسه بزارن توو همون طبقه که ماوا بودیم آ همه بروبچا باشند اعم از هنرمند آ غیری هنرمند. تا همه هرچه دل تنگشون میخواهد بگند. گفتیم باشد . بروبچارا خبر کردیم آ توو سالن جمع شدیم. جلسه با حضوری یوخده بچا که حال و حوصله شا داشتند آ سردار اصفهانی آ آقای کیانی تشکیل شد.
اول قرار گذاشتن تا ما نقامونا بزنیم. هرچند اصلاً ما میخواستیم خیلی خصوصی محضر مسئولینی اردوو برسیم آ یوخده نق بزنیم، ولی خب این از سیاستی جناب کیانی بود که همه را با هم جمع کنند .......... مام گفتیم به جهنم . ما حرفمونا میزنیم.  میخوان بشنوند میخوان نشنون. بزار حرفمونا منطقی آ بدونه حرف و حدیثی اضافه زده باشیم. الباقیش بماند سری پلی سراط.