سفارش تبلیغ
صبا ویژن

دست خط ...

نظر

زندگی بافتن یک قالی است
                    نه همان نقش و نگاری که خودت می خواهی
                                                              نقشه را اوست که تعیین کرده
                                                                                           تو در این بین فقط میبافی !

 نقشه را خوب ببین !!
                نکند آخر کار، قالی زندگیت را نخرند ؟!

 

نشسته بودم روی صندلی جلو-اتوبوسی واحد-. اندرونی عوالمی خودم بودم آ با خودم حساب آ کتاباما میکردم ...که :........یکهو چشم راست شد به دختر حدودا 16-17 ساله با پالتویی کوتاه و به رنگی قرمز. که بدون هیچ دستمال و شال و کلاه و ........به همراهی آباجی آ مامانش تشریف آوردن بالا.......یوخده چشمام گرد شد. که آخه این دیگه هیچی هیچی؟!!!!!!! سرم شولوغ بود باید تمامی حساب آ کتاباما میکردم که چیچیا لازم دارم تا توو راهی خونه بخرم.  اما..آخه ...هرزگاهی یه نگاهی هم خود به خود به این بانوی فرهیخته می افتاد . داشتم تووی عوالمی خودم سیر میکردم که به نکته ی جالبتری توجهم جلب شد. اون حضرتی والا انگار نگاه های خسته ی من رو به خودشون برداشته بودن آ ظاهرا نگاه من به دلشون ننشسته بود. اومدن جلوی من ایستادن. آ سیخ سیخ توو چشمام ضل زدن. احتمالا به این منظور که بنده از رووووووو برم. واقعا خسته بودم. یه نگاه مستقیم کردم بهش ببینم چیزی که حدس زده بودم درسس؟ دیدم اوه اوه بانوی مکرمه می خوان با چشاشون بنده را یه لقمه چپم کنن.

خندم گرفته بود . که بیبین کار به کوجا کشیدس جغله بچه میخواد منا از روو ببرد. یه لبخند زدم توو روشون بلکی آرووم شن. ولی نشدن. پالتوشونم درآوردن آ انداختن روو دستشون. یه تیشرت قرمزی آستین کوتاه .....(حالا شانس آوردیم به خاطری سرما همینم تنش بود ) آباجیشون بهشون تذکر دادن که نکن. با نگاهی چپ به بنده اشاره فرمودن که : گرممس دلم میخواد در بیارم بیبینم به بقیه چه ربطی داره. خندم گرفته بود.

 دیدم : اااا بیبین!!!!!!!!!!چه خاکی شدس به سری امثالی من که باید به دستی امثالی توویی ادب بشیم؟!!!!!!!!! هی .......... موبایلما در آوردم آ جلوی نگاه نافذ و فضولشون یه پیامک نوشتم:(جالب شدس. خیلی جالب شدس) آ توو لیستم دنبالی یه بنده خدایی میگشتم که جلوی اینا براش بفرستم. که چشمم خورد به رفیق نازنینم. سرکار خانم شکارچی. آخ که چه برقی زد چشمم. عجب نام زیبا و با مسمایی بود. آی حال داد. به سه سوت آنچنان که توجهشونا کاملا جلب کرده باشه براش اس ام اس را فرستادم. حالی داد ها .........جیگرمم خنک شد چون بانوی محترمه ایستگاه بعدی فرود آمده و پیاده گشتن.
واقعا کاری ما به کوجا کشیدس که به جای اینکه ما تشر بریم به این دخترای بی چشم آ روو اینا برا ما قیافه میان که چرا نگاهی دور از جون چپ به اینا کردیم.

هوارررررر